جیگر مادر و بابا

وقتی نی نی بودی....

از گذشته که اینجوری می گم: وقتی نی نی بودی فلان کارو می کردی و یا از فلان چیز خوشت میومد و یا ...، می خندی و با شوق می گی: بازم تعریف کن! الان اومدم برات تعریف کنم که: وقتی نی نی بودی از این آهنگ لایت خیلی خوشت میومد... باهاش آروم می شدی. بخصوص موقع خوابیدن و منم گاهی همراه باهاش قرآن یا شعر هم برات می خوندم. برای شنیدن آهنگ کلیک کنید :   کد آهنگ   کوثر جون در هشت ماهگی ...
11 مهر 1391

چرا نفس می کشی؟!

  مادر! چرا اونجا رو دیدی؟ مادر! چی داری می خوری؟ مادر! به کی اس ام اس دادی؟ مادر! برای چی منو نگاه کردی؟ مادر! به بابایی یواشکی چی گفتی؟ مادر! داری چی درست می کنی؟ مادر! چرا ساعت رو دیدی؟ مادر! برای چی اینو پوشیدی؟ مادر! الان می خوای چیکار کنی؟ مادر! به کی زنگ می زنی؟ مادر! چرا کتاب منو برداشتی؟ مادر! چرا می خندی؟ مادر! برای چی گریه می کنی؟ مادر! این چیه که می خونی؟ مادر! چرا عکس گرفتی؟ و فقط مونده اینو بپرسی که : مادر! چرا نفس می کشی؟     مادر جون خیلی حرف می زنیا! دوستان! شما بهتره برید سراغ ادامه مطلب و عکسای پارک ارم ب...
9 مهر 1391

خودکفایی و...

خودکفایی 1: هر وقت تشنه می شم دیگه مادر یا بابایی رو از پای سفره و یا از تو خواب بلند نمی کنم، خودم به کمک چهارپایه از آبسرد کن یخچال آب می خورم. تازه بعضی وقتا هم یک لیوان رو پر از آب می کنم و مادر یا بابایی رو مجبور به خوردنش می کنم!     خودکفایی 2: دستام که کثیف میشه در دستشویی رو باز می کنم، چهارپایه رو میذارم بعدش دستام رو با آب و صابون تمیز می شورم. تقصیر من چیه که گاهی آستین و یا جلوی لباسم کاملا خیس مشه!     خودکفایی 3: تازه شلوار و جوراب و کفشم رو هم خودم می پوشم. ولی هنوز لباس پوشیدن رو یاد نگرفتم. این یکی رو هم که یاد بگیرم دیگ...
4 مهر 1391

مامان جون و آقا جون

  بالاخره میزبان زائران حرم مطهر امام رئوف شدیم. مامان جون و آقا جون و دایی جون که چند روزی مشهد بودن، اومدن تهران و مهمون ما شدند و خاطرات زیبا و بی نظیری برامون به جا موند. کوثر خانوم حسابی شیرین زبون شده بود و تا می تونست ناز می کرد برای مامان جون و آقا جونی که خریدار دائمی و خستگی ناپذیر ناز کردانش بودن.     چه حیف که روزهای شاد و پرهیجان سریع از پی هم گذشتند. ولی چه خوب که عکسا هستن و می تونن بیانگر و یادآور زیبایی حضور آن مهربانان باشند، هرچند که دلتنگی ها به سرعت برمی گردند....   عکسا و خاطرات این چند روزه در ادامه ی مطلب... چند روزی د...
1 مهر 1391

بوس کوچیکه

مائده جون دوسته کوثر جون مثه همه نی نی جونا جشن تولد دوست داره و ماهی یکبار براش جشن می گیرن و این ماه کوثرجون هم دعوت شده بود تولدت مبارک مائده جون!     دخترک ناناز طلاییه منم بعد از ماجرای سفرمون و جشن تولد آقامون صاحب الزمان (عج) هر روز با عروسکاش جشن می گیره و میگه الان تولده امام زمانه! اینم مهموناش که بعد از کلی پذیرایی کردن داره ازشون عکس می ندازه! با کنترل اسپیکر که میگه گوشیه جدید خودمه!   حالا دیگه برید به سراغ ادامه ی مطلب این وروجک بلایی مهارت خاصی در ریخت و پاش داره وقتی مشغول نظم دادن و مرتب کردن یه گوشه از خونه هستم اونم به یه چشم برهم...
20 شهريور 1391

چقد خوشگل هم هست!

این پست در ادامه ی پست پایینیه روزایی که تهران به خاطر اجلاس سران تعطیل بود تا عکساشو انتخاب و آماده کردم، نی نی وبلاگ تعطیل شد! و اینا همون خاطرات جامونده از گذر ثانیه ها هستند. مرسی از نگاهتون   تکه کلام این روزهای نازگل خانم: "چقد خوشگل هم هست" هر چیز جدید و قابل توجهی از نظر ایشون زیباست. کاش همیشه زیبابین باشیم نه اینکه به دنبال زیبایی بگردیم!   کوثر خانم در باغ ویلا   ادامه عکسا + آهنگ انتخابی کوثرخانم در ادامه مطلب.... هیجان و شادی رفتن به یک سفر چند روزه!   کدو تنبل و یادآوری داستان پیرزن و کدوی قلقله زن!!! ...
15 شهريور 1391

چهارپایه

هوراااااااااااااااااااااااااا  دختر منم کامپیوتر دار شد! هدیه ای از طرف عمو عماد. یه کیبورد سوخته!      چقدر برای من زیبا و لذت بخش بود برق چشمانت و شوق دستانت برای گرفتن این کیبورد!  یه کیبورد وایرلس! آخه سیمشو جدا کردیم که مزاحم بازی کردنت نباشه. همون لحظه ی اول، کیبورد به دست، رو کردی به من و گفتی: مادر با من حرف نزنیا....من کار دارم.....هی صدام نکنیا..... میخوام به کارام برسم.   و بعدش شروع کردی به تایپ یک انگشتی و مقایسه کیبورد خودت با کیبورد ما و صدها حرف و سوال و خیالپردازی و جیک جیک دیگه   و من به یاد این جملا...
6 شهريور 1391

کرم آفتابگردون!

سرای محله: ماه مبارک تموم شد و باز بیرون رفتن من و تو شروع شد. با هم رفتیم سرای محله و از برنامه های تابستانی پرسیدیم (تابستون تموم شد که! )و شاید تو رو بذاریم خانه اسباب بازی. راستی هر وقت از این پارک محله ای رد می شیم دلت می خواد بری زیر این آلاچیق که به اصطلاح نمازخانه میخوانندش:           بخور بخور: آره دیگه ماه مبارک تموم شد و بخور بخور شروع شد! ولی نه، اشتباه نکنید منظورم اون چیزی نیس که الان به ذهنتون رسیده و با ترشح سرتونین تو مغزتون دارین بهش لبخند می زنین ..منظورم اینه که بازم موقع چیز میز خوردن دخترک باید بشینم کنارش و نگاش کنم و غذا بذارم دهنش و یه چیزی هم خودم حتما بخورم آخه...
1 شهريور 1391

نقطه آبی کمرنگ

تو مرا می‌فهمی  من تو را می‌خواهم   و همین ساده‌ترین قصه‌ی یک انسان است     تو مرا می‌خوانی من تو را ناب‌ترین شعر زمان می‌دانم  و تو هم می‌دانی تا ابد در دل من می‌مانی       سلام به ببلاگ من خوش آمدین. عیدتون بازم مبارک. تعطیلات خوش گذشت؟؟؟ به ما که عالی گذشت. راستی ببینین چقد ناز شدم. خوشگل شدم. آخه موهامو کوتاه کردم. مرسی آقا جون!   حالا برید سراغ ادامه ی مطلب. ممنونم همیشه موقع رفتن به ویلا خیلی خوشحالم   &n...
31 مرداد 1391