جیگر مادر و بابا

پارک کوثر جون

اگه کسی عاشقت شد تو هیچ مسئولیتی در قبالش نداری، مگر اینکه تو هم عاشقش بشی؛ اما اگه یکی بهت اطمینان کرد تو در مقابلش مسئولی، حتی اگه بهش اطمینان نداشته باشی ...!     دیشب عمو عماد اومده بود خونمون تمبر گجرات (چای قرمز یا همون چای ترش) دم کرده بودم من و تو و بابایی خوردیم اما لیوان عمو عماد دست نخورده باقی مونده بود کوثر: چرا عمو عماد چاییشو نمی خوره؟ من: خب شاید گذاشته خنک بشه. الان می خوره. کوثر: مادر جون، عمو عماد چاییشو نمی خوره شاید فکر می کنه سمی باشه؟!   مدیونید اگه فکر کنید از اونایی هستم که موقع تعریف کردن جک از اول تا آخرش میخ...
11 خرداد 1392

گل سر

هیچ کودکی نگران وعده بعدی غذایش نیست زیرا به مهربانی مادرش ایمان دارد؛ ای کاش من هم مثل او به خدایم ایمان داشتم ... (آیت الله بهجت...ره..)     جای گل تو گلدونه فرقی نمی کنه طبیعی باشه و یا گل سر !     دونات سیب یه عصرانه فوری و بهاری طرز تهیه اینجا      آجی ها هر وقت همو می بینن          نمی دانم چرا بین این همه آدم، پیله کردم به تو؟! شاید فقط با تو پروانه می شوم ...!   ...
15 ارديبهشت 1392

در آغوش آسمان آبی

دلت که گرفت، دیگر منتِ زمین را نکش راهِ آسمان باز است، پر بکش او همیشه آغوشش باز است نگفته، تو را می خواند ...     یه عالمه عکس از کوثر جون در ادامه مطلب صبح زود که بیدار بشی و دخترک، شاد و آماده ی گشتن باشه پارک محله ای می شه پارک اختصاصی   تاب سوار می شی و دستاتو باز می کنی چشمات باید بسته باشه تا حس کنی تو آسمونی     گل ها خیلی خوشگلترن دوست داری ببوسی و نازشون کنی     تازه خاک بازی هم خیلی کیف میده     دوست هم پیدا می کنی     کیک بعد...
8 ارديبهشت 1392

روح

دیروز داشتم فکر می کردم پست هایی که امسال گذاشتم کوثرش خیلی کمه! بنابراین این پست پر از کوثره :   دو شب پیش، قبل از خواب، داشتم برای دخترم قرآن می خوندم و اونم مثله همیشه با دقت گوش می کرد. سوره قدر رو که خوندم.... (فضیلت خواندن سوره قدر) بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ إِنَّا أَنزَلْنَهُ فى لَيْلَةِ الْقَدْرِ(1) وَ مَا أَدْرَاك مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ(2) لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيرٌ مِّنْ أَلْفِ شهْرٍ(3) تَنزَّلُ الْمَلَئكَةُ وَ الرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبهِم مِّن كلّ‏ِ أَمْرٍ(4) سلَمٌ هِىَ حَتى مَطلَع الْفَجْرِ(5) گفت: مادرجون وقتی قرآن می خونی اگه بگی "روح"، من شب خواب بد می بین...
2 ارديبهشت 1392

یه عالمه عکس گل و شکوفه

من قربون اون عقل تکامل نیافته ات بشم که بابایی بهت گفته بود "بچه پررو" و اومدی به من گفتی: من بچه ام و تو پررو!   من فدای اون ذهن مرتب و چیدمان خوشگلت بشم که مگنت ها رو منظم گذاشتی!       سلیقه ات منو کشته مادر! که گلدون کوچولوی کاتکوس رو گذاشتی کنار تلبیزون       من قربون دخمل نازم برم که بهش میگم تو شکلاتی تو آبنباتی و بعدش یه عالمه بوسه. اونم میگه: نه نه منو نبوس! من آبنباتم و تو شکلاتی. من لُپ تو رو گاز می گیرم تو هم لُپ منو میک بزن!     من فدای حرف زدنت بشم که چند روز پیش یاد گرفتی بگی ماکارونی و دیگه نمیگی ماته نانی !   ...
28 فروردين 1392

خونه جدید

سپاس و آفرین خدای را كه این جهان مجاز و آن جهان واقع را آفرید، و نیك‌اندیشان و وفاداران را پدیدار كرد خاصه مادران مهربان نی نی وبلاگی! چقد دلمان برای دوباره نبشتن تنگیده بود... اما انگیزه و حس و حالش را نداشتیم، پیوسته تمام ذهن و جسممان را به جابه جایی خانه مان سپرده بودیم. نزدیک به دو هفته جمع می نمودیم در کارتون موزی و روزنامه همشهری! و روزکی چند نظارت داشتیم بر نقاشان سقف و دیوار و نصابان کاغذ دیواری و لمینت کف و بیش از یک هفته باز می نمودیم از کارتون و روزنامه مورد اشارت. امان از بستن و باز کردن های بی انتها که ما را بسیار سخت آمد. دخترکمان نیز هر آینه و هر مکان، حضور فعال یدی و بصری و ک...
20 اسفند 1391

صدای نازک و ریز

امیرالمومنین علی (ع) می فرمایند : برای دنیای خود آن گونه کار (زندگی) کن که گویا همیشه زنده خواهی بود و برای آخرت خود (در معاشرت با مردم) آن چنان، که گویی فردا خواهی رفت. مستدرک الوسائل ج 25 ص146       وقتی یه همسر مهربون و خوش اخلاق و دست به جیب (نکته ی مهمش فقط همینه . ممنون از کادو عزیزم ) و یه دخمل ناز و شیرین زبون و صدا خوشگل داشته باشی که خیلی دوست داشتنی بیاد و برات سوره ی حمد رو کامل بخونه بدون تمرین و تکرار خاصی از قبل و حسابی غافلگیرت کنه و وسط بازی هاش بشنوی که داره دعای سلامتی آقا امام زمان (عج) رو با لذت می خونه و یا نیمه شب خیلی آروم سوره ی توحید رو می خونه و صلوات...
23 بهمن 1391

تو مریض نباش، می خوام بیام بغلت!

I always feel happy, you know why? Because I don't expect anything from anyone!     به نام خدا آنفولانزای خانوادگی اونروز شب بابایی تب کرد و خیلی لرزید. مادر بهش گفت مریض شدی ولی بابایی نرفت دکتر. بعدش مادر مریض شد، حال نداشت و گلوش می سوخت. اما من با گریه بهش گفتم باید منو ببری سه تا پارک. برف هم می اومد. اینا تو عکس معلومه!     شب که هوا تاریک شد سه تاییمون رفتیم دکتر. آقای دکتر بابایی و مادر رو معاینه کرد و گفت آنفولانزا گرفتین و بهشون آمپول زد و دارو داد. منم نگاه کردم و خندیدم. آخه از معاینه و آمپول خوشم میاد. بعدش بابایی گفت نمی تونیم بغل یا بوست کنی...
19 بهمن 1391

دیشب چی شد؟!

وقتی کسی را دوست دارید؛ در دلِ زمستان هم؛ احساس بهاری بودن دارید؛ به راستی دوست داشتن چه زیباست ...     دیشب شیرین شده بودی از اون شیرین شدنای جیگر! آخه.... مشغول کاری بودم و چندین بار صدام کردی. تا جواب دادم ببخشید عزیزم که منتظر موندی... جواب دادی: ببخشید، حواسم نبود، معذرت می خوام که هی صدات کردم!!!   و باز همون دیشب گفتم: راستی فردا صبح داریم میریم خونه خاله جونا! یه لبخند زدی و گفتی: راستی فردا صبح اگه بخوای می برمت اون پارکه که اسب داره ها!   چند تا کلمه ی به ظاهر عجیب هم گفتی که کلی از شنیدنشون خندیدم. اون کلمات رو به عنوان ت...
4 بهمن 1391