جیگر مادر و بابا

تحولات 5سالگی

تو 5 ساله شدی در ایامی که من نمیتونستم برات سنگ تموم بزارم بابایی هم گرفتار بود تمام جشن تولدت شد یه شام تو رستوران به همراه مامان جون و خداروشکر عمه جونت با یه کیک شادی رو به وجودمون تزریق کرد خیلی دلم میخواست باز هم لایق مادر بودن باشم و یه برادر کوچولو داشته باشی که حداقل احساس تنهایی رو از تو دور کنه اما خواست خدا نبود دیشب با یه بغض و تفکری گفتی: میدونی چرا تو و بابایی شبا(منظور نیمه شب) گریه نمیکنید؟آخه تو و بابایی زن و شوهر هستین و شبا پیش هم میخوابین اما من یه بچه ی تنهام، یه بچه ی تکی از عمق وجودم دلم برات سوخت اما به خاطر این فهم و توضیحت از ته دل میخندیدم و به چشمان اشک آلود و بغض قشنگت نگاه میکردم. یه دل سیر بغلت کر...
15 آذر 1393

عید مبارک

حلول ماه شعبان و اعیاد شعبانیه بر همگان مبارک      حضرت رسول صلى الله علیه و آله مى‌فرمود: شعبان ماه من است. پس در این ماه براى جلب محبت پیغمبر خود و براى تقرّب به سوى پروردگار خود روزه بدارید. ...
19 خرداد 1392

باز هم ویلا!

از بعثت او جهان جوان شد گيتى چو بهشت جاودان شد  اين عيد به اهل دين مبارك بر جمله مسلمين مبارك     کوثر جون و آبجی عسل (دختر عمه) مشغول شیطنت     کوثر جون و علی جون (پسر عمه) مشغول توپ بازی   عکسا رو داشتین! یه نما از پایین و یه نما از بالا قبل از دیدن عکس های ادامه مطلب اینجا رو ببینید. ممنون   چقدر پر باره!  فکر کنم آلوزرد یا زردآلو یا ... باشه!؟     کوثر جون و آبجی عسل     اولین بار بود که میدیدم البته توت فرنگی متصل به بوته، نه خود توت ...
18 خرداد 1392

پارک کوثر جون

اگه کسی عاشقت شد تو هیچ مسئولیتی در قبالش نداری، مگر اینکه تو هم عاشقش بشی؛ اما اگه یکی بهت اطمینان کرد تو در مقابلش مسئولی، حتی اگه بهش اطمینان نداشته باشی ...!     دیشب عمو عماد اومده بود خونمون تمبر گجرات (چای قرمز یا همون چای ترش) دم کرده بودم من و تو و بابایی خوردیم اما لیوان عمو عماد دست نخورده باقی مونده بود کوثر: چرا عمو عماد چاییشو نمی خوره؟ من: خب شاید گذاشته خنک بشه. الان می خوره. کوثر: مادر جون، عمو عماد چاییشو نمی خوره شاید فکر می کنه سمی باشه؟!   مدیونید اگه فکر کنید از اونایی هستم که موقع تعریف کردن جک از اول تا آخرش میخ...
11 خرداد 1392

خدا: از قلب کوچک تو تا من یک راه مستقیم است!

خدا تنهاست و من در خلوت تنهایی ام با یاد او، از عشق لبریزم؛ شب تنهایی ام، روز است با نامش؛ دلم مثل کبوتر می پرد هر لحظه در دامش؛ خدا تنهاست و من در خلوت تنهایی ام سرشارم از یادش، از نامش؛ جهان زیباست در چشمم، جهان زیباست با نامش، آغاز و فرجامش؛ خدایا ! بهترین من؛ تو را می خواهم ...     این جمعه را از آن جمعه که کم می کنم، چیزی کم نمی شود فقط انتظار بیشتر می شود ...   ...
10 خرداد 1392

سفر و عرض تسلیت

در تهیه و تدارک جشن ولادت مولای متقیان علی (ع)...   نازد به خودش خدا که حیدر دارد دریای فضائلی مطهر دارد همتای علی نخواهد آمد والله صد بار اگر کعبه ترک بردارد ...   و جشن تولد سه سالگی عسل جون بودیم...   بدین صورت    که خبر رسید دایی بابایی که چند سال بود بیمار بودن، فوت کردن. در کمتر از دو ساعت بار سفر رو بستیم و به سمت شیراز حرکت کردیم. برای اولین بار بود که از نزدیک و با دیدی متفاوت شاهد مراسم تشییع جنازه بودم! چقدر سنگین، تامل برانگیز و تکان دهنده بود. با تمام وجود می شد حس کرد که فقط اعمال رو می شه با خود برد و لاغیر... البته برای تو دختر...
5 خرداد 1392

به بهانه ی روز انسان!

کاش مردان، حرمت مرد بودنشان را بدانند و زنان، شوکت زن بودنشان را. کاش مردان، همیشه مرد باشند و زنان، همیشه زن. آنگاه هر روز، نه روز «زن» است و نه روز «مرد» بلکه روز «انسان» است ...!     عکس نوشت: کوثر جون در خونه آقا جون ( پدر من )، یک روز قبل از روز پدر    ...
5 خرداد 1392