جیگر مادر و بابا

یلدات مبارک! تولدت ستاره بارون!

اغلب فکر می کنیم ... اینکه به یاد کسی هستیم، منتی است بر گردن آن شخص! غافل از اینکه اگر به یاد کسی هستیم، این هنر اوست نه ما! به یاد ماندنی بودن، بسیار مهم تر از به یاد بودن است! به یادتم، خوبم ...  یلدات مبارک!     سلام خواهر خوب و دوست داشتنیم ، همدل و همحرف و همدم روزهای تلخ و شیرینم. چه زیبا بوده و هست آرزوی مادرمان که تو را از خدا خواست که همدم من باشی. محبت هایت در قلبم حک شده و به بودنت عادت کرده ام. امشب تولد توست و برایت زیباترین ها و بهترین ها را آرزومندم، آن گونه که تعبیر تو باشد و مورد رضایت خداوند ... تولدت ستاره بارون!   ...
30 آذر 1391

برای یاس نیلی امام حسین علیه السلام و رضا کوچولو

بعد از واقعه عاشورا دشمن تمام کسانی را که زنده مانده بودند، اسير کرد. ميان اين اسرا، يک دختر کوچک هم ديده می ‏شد. اين دختر کوچک رقیه بود . رقیه دختر امام حسين عليه السلام که حالا بعد از شهادت پدرش به همراه عمه ‏اش زينب و اسرای ديگر به طرف شام می ‏رفت.... از داخل خرابه های شام، صدای یک  کودک به گوش می ‏رسيد. تمام کسانی که در میان اسرا بودند، می ‏دانستند که اين صدای رقیه دختر کوچک امام حسين  عليهالسلام است. رقیه از خواب بيدار شده بود و سراغ پدرش را می ‏گرفت. گویا خواب پدرش را ديده بود. در این حال يزيد، دستور داد سر امام حسين عليه‏ السلام را به رقیه نشان بدهند. وقتی حضرت رقیه عليهاالسلام سر بريده پ...
29 آذر 1391

ماموریت!

هوای فاصله سرد است من از کلام دلم برایت خیال گرم می بافم     یکی بود یکی نبود. غیر از خدای مهربون، هیچ کس نبود روزی روزگاری یه بابایی بود که باید تنهایی می رفت ماموریت اهواز مادرجون و کوثر جون و بابایی   بابایی به سلامت برگشت و چند روز بعدش بازم ماموریت، این بار از نوع ساری و خانوادگی مادرجون و کوثر جون و بابایی   هوا سرد بود و جاده برفی و کوثر خانم رو دنده ی شیرین زبونی مشتاق رصد کردن برف های روی کوه ها و دلبری کردن و شعر خوانی   بابایی از صبح تا عصر تدریس و مادر جون و کوثر جون هم بازارگردی (جنس مونثه و عشقه خرید) البته کوثر خانم پارک هم دل...
28 آذر 1391

فسقِلی ما!

یک مادر هستم اما گاهی دلقک می شوم تا تو بخندی!   یک مادر هستم اما گاهی سرسره و الاکلنگ و تاب تاب و جامپینگ و چرخ فلک می شوم تا تو بازی کنی!         یک مادر هستم اما گاهی عروسک دلخواه تو می شوم تا مادری کنی!   یک مادر هستم اما .... اما هر چه هم بشوم، نمی توانم کوثر باشم!   باید کوثر باشی تا بتوانی با علاقه ماهی را بررسی کرده...   و با کارد میوه خوری به جانش بیوفتی! (به گوشه سمت چپ و بالای عکس ها نگاه نکنید! )   باید کوثر باشی تا..... لطفا در ادامه مطلب ببینید. باید...
25 آذر 1391

خدا برای بنده اش کافی نیست؟!

خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان اما به قدر فهم تو کوچک می شود و به قدر نیاز تو فرود می آید و به قدر آرزوی تو گسترده می شود و به قدر ایمان تو کارگشا می شود. یتیمان را پدر می شود و مادر. محتاجان برادری را برادر می شود. عقیمان را طفل می شود. نا امیدان را امید می شود. گمگشتگان را راه می شود. در تاریکی ماندگان را نور می شود. رزمندگان را شمشیر می شود. پیران را عصا می شود. محتاجان به عشق را عشق می شود.... خداوند همه چیز می شود همه کس را. به شرط اعتقاد، به شرط پاکی دل، به شرط طهارت روح، به شرط پرهیز از معامله با ابلیس. بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف و زبان هایتان را ...
25 آذر 1391

امام زمزمه های عاشقانه شب!

امام سجاد علیه السلام: راضى بودن به سخت ترین مقدّرات الهى از عالى ترین مراتب یقین خواهد بود. (مستدرك الوسائل، 2/413)   ای سرور عابدان عالم! امشب كه شب شهادت توست، به درگاهت می آیم تا بر جوانی ام دعا كنی، تا در لطافت و غلظت و رقت و نورانیت تو شناور شوم و ذوب شوم در زلال نگاهت. در كوچه پس كوچه های دلم، نجوای دعای توست كه می جوشد و میل رویش را در تمام وجودم ایجاد می كند. ...
19 آذر 1391

لجبازی و نی نی ها

-کوثر جون بیا فلان کار رو انجام بده. -هیچ کس نباید فلان کار رو انجام بده! - (چند دقیقه سکوت و بی توجهی من) - میخوام فلان کارو انجام بدم! (فلان کار: مسواک زدن، لباس پوشیدن، غذا خوردن، تمیز و مرتب کردن، آماده شدن و ...)   این قبیل لجبازی و استقلال طلبی (که اقتضای سنش هست)، این روزا کم اتفاق نمیوفته! و جالب تر این که بچه ی نامرئیش هم در این بین نقش مهمی پیدا می کنه.   - کوثر جون اگه تلویزیون نگاه نمی کنی، خاموشش کن. - نه، بچه م داره می بینه! هیچ کس نباید تلبیزیون خاموش کنه! (چند دقیقه بعد تلویزیون خاموش میشه )   و البته موارد حاد ترش وقتی اتفاق میوفته که خسته یا گرسنه باشه...
19 آذر 1391

الهي و ربي من لي غيرك....

به علی جونم فکر می کنم، به بهشتی شدنش، به این یک سال گذشته، دلم تنگ میشه، امروز لباسا و وسایلشو نگاه کردم....، دوسش دارم، خدایا شکرت، حس می کنم چیزی برای نوشتن ندارم، ذهنم خالیه، اما....، مطمئنم خدا خواسته که من الان در این لحظه اینجا باشم....، هرچند شوقی برای نوشتن ندارم....، پس، از یه جایی کپی می کنم، اینجا پیستش می کنم، میدونم تکراریه، اما...، در دل یک نفر هم که تاثیر بذاره برای من کافیه! شاید همون یک نفر دعایی کنه.....   گفتم: چقدر احساس تنهايي مي‌كنم گفتی: فاني قريب من كه نزديكم! بقره-۱۸۶   گفتم: تو هميشه نزديكي؛ من دورم... كاش مي‌شد بهت نزديك بشم گفتي: و اذكر ربك في نفسك تضرعا و خ...
15 آذر 1391

سبزی قرمه!

الاکلنگ بازی همراه با خرگوشی در یک روز آفتابی     چند روزی هوا بارونی بود! یه روز با اعتراض گفتی: پاییز نباشه!  گفتم: چرا؟ گفتی: چون بارون نیاد. گفتم: بارون خوبه عزیزم. اگه بارون نباره این درختا و گل های باغچه تشنه میمونن. گفتی: خب اینا برن خونه ی خودشون آب بخورن. بارون نیاد! گفتم: عزیزم اینا خونشون همین جاست. گفتی: خب من چیکار کنم؟ وقتی بارون میاد تاب و سرسره ها خیس میشن!  گفتم:   ادامه برهانهای کودکانه در ادامه مطلب.... - آخ! - چی شد؟ - شکست! - چی؟ - کمرم! - چرا؟ - از بس موقع نماز خوندن روش بالا و پایین پریدی. ...
14 آذر 1391