جیگر مادر و بابا

کرم آفتابگردون!

سرای محله: ماه مبارک تموم شد و باز بیرون رفتن من و تو شروع شد. با هم رفتیم سرای محله و از برنامه های تابستانی پرسیدیم (تابستون تموم شد که! )و شاید تو رو بذاریم خانه اسباب بازی. راستی هر وقت از این پارک محله ای رد می شیم دلت می خواد بری زیر این آلاچیق که به اصطلاح نمازخانه میخوانندش:           بخور بخور: آره دیگه ماه مبارک تموم شد و بخور بخور شروع شد! ولی نه، اشتباه نکنید منظورم اون چیزی نیس که الان به ذهنتون رسیده و با ترشح سرتونین تو مغزتون دارین بهش لبخند می زنین ..منظورم اینه که بازم موقع چیز میز خوردن دخترک باید بشینم کنارش و نگاش کنم و غذا بذارم دهنش و یه چیزی هم خودم حتما بخورم آخه...
1 شهريور 1391

نقطه آبی کمرنگ

تو مرا می‌فهمی  من تو را می‌خواهم   و همین ساده‌ترین قصه‌ی یک انسان است     تو مرا می‌خوانی من تو را ناب‌ترین شعر زمان می‌دانم  و تو هم می‌دانی تا ابد در دل من می‌مانی       سلام به ببلاگ من خوش آمدین. عیدتون بازم مبارک. تعطیلات خوش گذشت؟؟؟ به ما که عالی گذشت. راستی ببینین چقد ناز شدم. خوشگل شدم. آخه موهامو کوتاه کردم. مرسی آقا جون!   حالا برید سراغ ادامه ی مطلب. ممنونم همیشه موقع رفتن به ویلا خیلی خوشحالم   &n...
31 مرداد 1391

جشن آمرزش

در تنگنای روزمرگی از پشت جاده‏ های تاریک گناه و وسوسه به دست‏های پر نیازمان آموختیم که تنها رو به آسمان بی‏کران کرامت و مهربانی تو دراز شوند. پروردگارا! زنگارهای سیاه دل را در جام طلایی رمضان شست‏شو داده و در ناب‏ترین ثانیه‏ های راز و نیاز با تو، میهمان سفره‏ های رنگینت بودیم و در تپش نبض تند زمان، چه زود، بدرقه کردیم روزهای روزه‏ داریمان را و حالا با روحی سرشار از معنویت و دل‏ های لبریز از مهر تو، با قدم‏هایی استوار به استقبال روز موعود می‏ شتابیم؛ در شکوه و عظمت نماز عید غرق شده و با رمضان وداع می‏ کنیم. الهی! نگذار که روزهای بعد از این، عطر...
28 مرداد 1391

یا صاحب الزمان ادرکنا

جانم به فدای مهدی جان.... امشب در جلد اول کتاب مهدی موعود خواندم که: در زمینه شناخت عمیق و دقیق امام زمان (ع) کتابی را به جامعیت جلد سیزدهم بحارالانوار (از مجموعه 25 جلدی آن) نمی یابید. این کتاب توسط علامه ی بزرگوار ملا محمدباقر مجلسی در 36 باب مشتمل بر حدود 1300 حدیث درباره ی حضرت مهدی (ع) تهیه و تنظیم شده است. و کتابی است دریا دریا، نور از کلام نورانی اهل بیت (ع) که مظهر نور خداوندند و عطش جویندگان و پرسشگران را با زلال اقوال حکیمانه ی خاندان نبوت سیراب می سازد... و همچنان این کتاب نفیس رو ورق زدم و ورق زدم و حیفم اومد که احادیثی زیبا از امام صادق (ع) رو براتون نقل نکنم.   ایشان در باب 27ام این...
28 مرداد 1391

یا الله یا احد یا صمد

ای خدا اینک روزهای ماه رمضان منقضی می شود و شب های آن در می گذرد و حال مرا که چگونه در این ماه گذشت تو بهتر از من می دانی و به شمار اعمالم از همه ی خلق آگاه تری. پس من از تو درخواست می کنم به آنچه ملائکه مقرب و پیمبران مرسل و بندگان شایسته ی تو از تو درخواست کردند که بر محمد و آل محمد رحمت فرستی و مرا هم از زنجیر آتش دوزخ برهان و به بهشت رحمتت به کرم داخل گردان و بر من به عفو و کرمت تفضل فرما و تقرب و توسلم را به درگاهت بپذیر و دعایم را مستجاب کن. ای مهربان ترین مهربانان! با من آن کن که تو را شایسته است نه آنچه مرا سزاوار است.  ...
26 مرداد 1391

زمین می لرزد....

زمین می لرزد ،      زمان می لرزد،        آسمان و کوه و دشت می لرزد .             و من چقدر ساده ام که سال های سال، میان های و هوی مردمی غریب،                  تکیه داده ام به خانه ای،                        که با دست های زمینی خود، محلی برای آرامش و سکون ساخته ام!  قیصر امین پور   نفسِ روزه دار مردم اهر و ورزقان و هریس در ساعت 16:50 ، خبر از نفسِ ساعت 16:55 نداشت....
24 مرداد 1391

شب بیست و سوم ماه مبارک

او امیر بود نه آن‌ گونه که بر تخت پادشاهی بنشیند و تاج زرین بر سر گذارد، نه آن‌ گونه که رعب در قلب مردمان بیفکند تا سرتسلیم فرود آورند. او ولایت آسمان و زمین را در دست خویش داشت و بر دل‌ها حکم‌روا بود. او گماشته خداوند بر زمین بود، نگهبان خاک و حجت پروردگار، ولی هرگز برای فرمانروایی خویش، اسباب و بهانه دنیوی نخواست. اما آیا از غربت این اول مظلوم عالم شنیده ای: از نجوای شبانه اش با چاه... از گریه های غریبانه اش در نماز... از 25 سال شکیبایی، سکوت و خانه نشینی... از تازیانه های ناجوانمردانه ای که بر پیکر فاطمه اش زدند... و بیش از همه تنهایی غریبانه علی . آن هم بعد از عروج مردی که وجودش از او هست یافت و مرگ بانو...
22 مرداد 1391

شب بیست و یکم ماه مبارک

کتاب های تاریخ، همواره شب های کوفه را سرشار از حضور مردی می بیند که انبان نان و خرمایی بر دوش دارد؛ پس ناخودآگاه، قدم برمی دارم و کوچه ها را تک تک دوره می کنم؛ اما هیچ مردی و هیچ نانی و خرمایی نیست! هیچ دردی و هیچ.... پیش تر می روم، خانه ها خاموش و کوچه ها تهی! گویی غبار مرگ سنگینی، فضای امشب کوفه را آغشته است؛ تنها کور سوی چراغ نیمه جانی را می بینم که از پنجره گلی می تراود و جانی به شهر تاریک می بخشد. نزدیک تر می روم و باز نزدیک تر... ؛ ناگاه صدای شیون، پای میخکوبم می کند. گوش فرا می دهم؛ جز صدای ناله «یا ابتا» نمی شنوم که پیداست از جگرهای سوخته بیرون می ریزد. به یاد کتاب های تاریخ می افتم و امشب، بیست و یکم رمضان...
20 مرداد 1391