جیگر مادر و بابا

شب بیست و یکم ماه مبارک

1391/5/20 16:17
نویسنده :
484 بازدید
اشتراک گذاری

کتاب های تاریخ، همواره شب های کوفه را سرشار از حضور مردی می بیند که انبان نان و خرمایی بر دوش دارد؛ پس ناخودآگاه، قدم برمی دارم و کوچه ها را تک تک دوره می کنم؛ اما هیچ مردی و هیچ نانی و خرمایی نیست! هیچ دردی و هیچ.... پیش تر می روم، خانه ها خاموش و کوچه ها تهی! گویی غبار مرگ سنگینی، فضای امشب کوفه را آغشته است؛ تنها کور سوی چراغ نیمه جانی را می بینم که از پنجره گلی می تراود و جانی به شهر تاریک می بخشد. نزدیک تر می روم و باز نزدیک تر... ؛ ناگاه صدای شیون، پای میخکوبم می کند. گوش فرا می دهم؛ جز صدای ناله «یا ابتا» نمی شنوم که پیداست از جگرهای سوخته بیرون می ریزد. به یاد کتاب های تاریخ می افتم و امشب، بیست و یکم رمضان است..... آری دو شب است که نخلستان های کوفه، دلتنگی هایشان را بغض کرده اند تا شاید دوباره عطش ناگفته هایشان را در تشنگی چاه فریاد کنند؛ چاهی که هر شب، مظلومیت مردی خداگونه را گریه می کرد؛ بزرگ مردی که نفس هایش بوی خدا می داد. همیشه تنهایی که پیراهن تنگ غربتش در دنیایی که وسعت بودنش را تحمل نمی کرد، می آزردش. دلتنگی هایش بوی اشک های خدا را می داد و بغض هایش بوی رفتن...

 

ساعت 11 شب بود که بالاخره رضایت دادی بخوابی اوه

تا منم یه کم استراحت کنم (فقط مامانا میدونن چی میگم عینک)

به همین خاطر وقتی می خواستیم بریم مسجد برای احیاء این شکلی بودی!


 

تا آخرین لحظه به رختخوابت چسبیده بودی

در طول روز هر کاری می کردم نمی خوابیدی که

می گفتم کوثر جون برو بخواب که شب می خوایم بریم مسجد

تو می گفتی عسل جون هم هست؟ کی میریم؟ الان بریم؟ نه نخوابیم! بریم دیگه!

و همچنان به بازی کردن و ریخت و پاش ادامه می دادی. خنثی

 

 

و نتیجه اش این شد که من تو مسجد اینجوری بودم خمیازه

و تو هم کم نق نق نکردی گریه

تنها بودی، هم بازی نداشتی و بدخواب هم شده بودی....

 

بقیه در ادامه مطلب. مرسی

اینم بعدازظهر روز مذکور:

 

به نظر شما این ماشین و اسب آبی چه رنگی هستن؟!

 

 

البته که شما بلدین و فوری میگین صورتی و قرمز

اما در اینجا نظر شما زیاد مهم نیس!

 

چون دخترم میگه:

ماشین، صورتی و آبی و بنفش و قرمز هس و اسب آبی هم آبیه! نیشخند

 

اینم یه اسب آبی دیگه که اولش گفت آبیه

ولی بعدش با خنده گفت نارنجیه

 

 

از عکس گرفتنم خوشش اومد و فوری اینا رو ردیف کرد و گفت

عکس بگیر از اینا که اینجا گذاشتم

 

 

بعدشم خرابشون کرد و گفت:

بسه دیگه عکس نگیر!

 

 

و مثلا رفت که بخوابه و چند دقیقه بعدش واقعا خوابید!

و اینم من از خود راضی بغلماچ قلب

 

 

اما این شادی پایدار نبود و با اومدن بابایی بیدار شد ناراحت

و با همون چرت 5 دقیقه ای،

 تا ساعت 11 شب نذاشت فقط 5 دقیقه استراحت کنم!

 

شب بیست و یکم نوشت: درسته که اینجوری بودم خمیازه ولی خداروشکر توفیق پیدا کردم که همه ی دوستان خوبم رو از ته دل دعا کنم و به نیت برآورده شدن حاجات خیریه شون زیارت عاشورا بخونم و برای سلامتی آقامون کلی صلوات بفرستم....

شب بیست و سوم نوشت: تلاوت قرآن بخصوص سوره های روم و عنکبوت و حم دخان را در این شب به یاد داشته باشید. علاوه بر تلاوت مکرر سوره ی قدر و ذکر صلوات و دعا برای سلامتی آقامون، در این شب ها و دهه ی آخر این ماه مبارک.

جمعه نوشت: آیت اله بهجت (ره) می فرمودند، "همواره برای فرج آقامون دعا کنید که تا وقتی دعا می کنید ایمان شما پابرجاست."

خاله بارانی نوشت: دیشب دیگه نزدیک بود اینجوری بشم niniweblog.com، که جوجه ی خاله خوابش برد... کمتر بخند خاله بارانی قهر.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (35)

مامان نیایش
20 مرداد 91 17:45
وااااااااااای امان از دست شما کوچولوهای وروووووووووووووووووجک منم همین برنامه ها رو با نیایشی دارم هر شب اگه بخواییم بریم بیرون که دیگه اصلا نمیخوابه و همش حواسش پرته و در عین حال همش نق نق میکنه نه میذاره خودمون چیزی بفهمیم و هم باعث مزاحمت برای بقیه میشیم...تازه ساعت 12 شب که می خوابه یه نفس راحتی میکشیم خدا قبول کنه مامانی ممنون که به یادمون هستی ما هم به یاد شما هستیم حالا خیلی فرقی نمیکنه این شب ها کجا باشی دلت مهمه که کجا باشه برای دلمون هم دعا کن سمت خود خودش باشه همیشه


آره دیگه
برا همین گفتم فقط مامانا میدونن چی میگم!
ماشالله به این دخمل نانازی. ببوسشششششش
مرسی از لطفت عزیزم
مامان نیایش
20 مرداد 91 17:46
قربون دخمل خوش ذوقم بشم آفرین که بالاخره رفتی و خوابیدی
مامانی یه خصوصی


مرسی عزیزمممممممممممم
چشم الان چک میکنم
مامان نیایش
20 مرداد 91 18:12
عاااااااااااااااااالی شد فدات مهربون
کوثر شیرین زبونم رو بوسه بارون کن تا خودم یه روزی گیرش بیارم بالاخره


مرسی از حضور و تذکرررررررررررت مهربون
ممنون از لطفت. نیایش منم بوس بوسیش کن
مامی امیرحسین
20 مرداد 91 18:19
التماس دعا کوثر جونم...منو یادت نره دعا کنی...


ممنون از حضورت مهربون مامانی
مامان نیایش
20 مرداد 91 18:26
چه خوب که کوثری خوابید نیایش که همچنان خونه رو روی سرش گذاشته
خوش باشید همیشه بوس بوس التماس دعا



ممنون از حضور و لطفت مامانیه مهربون
دخملی
20 مرداد 91 18:45
وااااااااااااااااااااااااااااای از بس خندیدم و با حال نوشتی...
مخصوصا اون اسب آبی که بهش میگفت آبیه
خیلی شیطون بلا شدی خاله....کم مزه بریز


ممنونم که خوندی و خندیدی
برا خودمم خیلی جالب بود...
مامان یه امیرحسین دیجه
20 مرداد 91 18:46
خیلی بامزه بود...
یاد امام افتادم که به عروسش میگفت من حاضرم اجر عباداتمو با یه روز اجر بچه داری تو عوض کنم
دیگه با اینهمه زحمت که میکشی احیا لازم نداری... اینارو واسه ما گذاشتن.. شما که مادر شدی بهشت بردی


ممنون از حضورتون
چه جالب! واقعا همه ی زندگی امام برای ما سرشار از درس و پیامه....ممنون دوست من
فک نکنم بهشت رو به این راحتی بدن به ما!!!
مامان محمد صادق(زهرا)
20 مرداد 91 19:06
بابا بازم کوثر شمااا!

محمد صادق ما که عیییییین 2 شب قدر و تا 4 بیدار بود و هی : مامان بازیییی!--- مامان cd!!!

آخر سری هم وقت قرآن به سر که میریم مسجد موقع برگشت توو ماشین خوابش میبره!!!

من که توو این 2 شب نفهمیدم چیکار کردم...!

لا اقل شما دعام کنین!


آخییییییییییییی الهییییییییییی
عزیزم محمدصادق شما خیلی کوشولوهه هنوز
فداش بشم با این شیرین کاریهاش
ما همیشه به یاد همه ی دوستای خوبمون هستیم. بوس
عمه ی اریسا کوشمولو
20 مرداد 91 22:23
قلفونه رنگ شناسیت خاله جونم هرچی شما بگی همونه


خاله باران
20 مرداد 91 22:29
سلام.شما زود عصبانی میشید به من و کوثر چه ربطی داره؟؟؟ پرش با اسبش را می نوشتی.


سلام دوست جونم. بوس بوس
انشالله در پست های بعدی
خاله باران
20 مرداد 91 22:30
کوثر جونم یک کم حرف می زنه مادر جون حوصله اش سر می ره...


یه کم حرف میزنه؟؟یه کم فکر کن ببین همش یه کمه؟
خاله باران
20 مرداد 91 22:30
پچ پچ


آخ جون. میرم سراغش
خاله باران
20 مرداد 91 22:36
مامانی اون درست می گه.اسب ابی را می پرسی چه رنگیه؟
کوثر فکر می کنه اسمش مربوط به رنگشه.مثل کفش ابی.
خوب کفش آب چه رنگیه؟ابی
افرین به دختر باهوشم...
همینه که می گم تقویت حافظه و دقت بهتره سواد دار کردنه...
افرین کلی ذوقت را کردم.زمینه خلاقیتش بالاست.



براش یه کم توضیح دادم فرق بین اسب آبی و اسب خشکی اما فقط نگام کرد...ضایع شدم!
مرسی از لطفت عزیزم
خاله باران
20 مرداد 91 22:41
کیف هاتون را گفتید دیگه؟؟؟باشه دل ما را بسوزونید که مامان نیستیم.
به جاش ما خاله هستیم...



مامان شدنت رو هم خواهیم دید
خاله باران
20 مرداد 91 22:42
نشنوم دیگه کسی اینجا ناشکری بکنه از صدای زندگی تو خونه اش که وردنه را بر می دارم....


کدوم وردنه؟
وردنه ی منو
بابای دوقلوها
21 مرداد 91 7:06
طاعات و عباداتتون قبول باشه

خوب منم با کوثری هم عقیده ام، ماشین، صورتی و آبی و بنفش و قرمز هس و اسب آبی هم آبیه!

خدایا، به فرق شکافته حضرت علی قسم ات میدیم که بچه هامون رو سالم و سلامت نگه دار


طاعات شما هم قبول باشه
بله مثه اینکه اینجا همه طرفدار کوثر خانمن
البته مثه خودم
ممنون از دعایی که کردید. انشالله...
مامانی
21 مرداد 91 7:26
عجب دقتی داره در رنگ شناسی

شوخی کردم ایشالا که همیشه کوثر جونمون سالم باشه

چه اسب ابی خوش رنگی


مرسی از حضور و لطفت مامانی
آرام
21 مرداد 91 9:01
قبول باشه مامان جون ودخترگل, منم با سه پسراوخواهرکوچولوش شب19و21رفتیم احیا وخداروشکراصلا مشکل بهانه گیری واذیت کردن پیش نیومد وتاظهرش هم سه تایی همچین خواب بودن که دقیقا مشخص بود شب تاصبح بیداربودن



طاعاتتون قبول باشه
ماشالله به شما و بچه ها
مامان زهره
21 مرداد 91 10:35
سلام عزيز دلم توي بند بند دعاي مجير بود كه يادت كردم .ياد خودت كوثر جوني ، باباي مهربون و علي بهشتي (منو ببخش نمي خواستم ناراحتت كنم ) انشاء الله حاجت رواشي.


سلام دوست گلم
مرسی که به یادمون و دعا کردی
مامان زهره
21 مرداد 91 11:38
واي خجالت كشيدم .باور كن لپم سرخ شد.


الهییییییییییییی
آزاده
21 مرداد 91 12:20
عزیززززززززززززززم. نازیییییییییییییییییییی.
خیلی التماس دعا


مرسی از حضورت مامانی. چشمممممممممممم
خاله باران
21 مرداد 91 13:48
ممنون از محبت هات.و ممنون از اینکه وقت گذاشتی



خواهش میکنم عزیزممممممممممم
مامان پریسا
21 مرداد 91 15:57
سلام خانمی
ممنون برای راهنماییت
حالا کمی خواسته با مامان بازی کنه خوبه دیگه


سلام عزیزم
خواهش میکنم
آره خیلی خوبه. مرسی
مامان پریسا
21 مرداد 91 15:58
در دعاهای امشبتون هم التماس دعا داریم


چشم عزیزم به یادتون هستم
..................
21 مرداد 91 18:51
وااااااااااااي فداي عروسك بازيش.......
از خدا تو اين شبهاي قدر مي خوام تقديرتون رو به زيباترين شكل بنويسه.....
از خدا مي خوام وقتي دستاتون براي دعا بلند ميشه خدا فرشته هاش رو بفرسته تا دعا تو از يك دست بگيره و اجابتش رو به دست ديگرت برگردونه....امين يا رب العالمين
.............. هميشه دعاتون كردم و مي كنم ....شاد و پاينده باشيد....


ممنون از لطف و حضور و دعای خوبتون....
یاس
22 مرداد 91 1:27
سلام نفس طلای من.قربونشون برم همه عین همن.مو نمیزنن.امان از دست این فسقلی ها.
اونجا که گفتی عکس دقیقا عین پارسا،یه بار با آدم راه میاد و چند ثانیه بعد یهو حال آدمو میگیره
مهربون ما رو هم دعا کن


سلام مهربون مامانی
خوش اومدین
مرسی از لطفتون. پارساجونو ببوسید.
ستاره زندگی
22 مرداد 91 13:17
کوثرجون میخواسته ببینه مامانش هم رنگها رو بلد هست



شاید
ترانه
22 مرداد 91 14:46
سلام
طاعاتتون قبول باشه
این پست هم خیلی با حال هس.ماشاالله به این دخمل شیرین.
متن ابتدای پست خیلی زیبا و سنگین هس.از همه چیز بهتر هم این ابزار ختم صلوات هست که گذاشتین. عالیه.


سلام
ممنون. طاعات شما هم قبول باشه
مرسی از لطفتون...ممنون که خوندین
خداروشکر که این ابزارو پیدا کردم برا خودم که خیلی مفید بوده...امیدوارم همه ازش استفاده کنن. مرسی

راستی
پاسخ نظر تایید شده تون رو در پست "شب نوزدهم ماه مبارک" دیدین؟؟؟

متین مامی ایلیا
23 مرداد 91 0:10
خیلی بانمک بود کلی قربون صدقش رفتم و از دور ماچش کردم


مرسیییییییییییییییییییی
مامان زهرا
24 مرداد 91 10:25
نماز و روزه هاتون مقبول
خدا براتون نگهش داره
بچه ها با شیرین کاری هاشونه که خاطرات زیبایی برای ما جاودانه می کنند


ممنونم عزیزم. از شما هم قبول باشه
لحظه به لحظه ی زندگی بچه ها شیرینی و خاطره و درس هس برای همه ی ما.
ترانه
24 مرداد 91 12:48
سلام
ممنونم از تایید.بله پاسخ نظر پست شب نوزدهم رو دیدم. خیلی کامل بود.مرسی که حوصله کرده ونظر منو تا آخر خوندید.وممنون از بابت تشویق


سلام
خواهش میکنم
مرسی از حضور و حوصله شما
تک خاله کوثر جونی
24 مرداد 91 12:59
ای موش موشکه شیطونه خاله؟! لباس خرگوشی کو؟! لختش کردی چرا؟!
واااای... چه عروسک اسب آبی خوشکلی خاله جون بهت هدیه داده
کوثر جون به مامانی بگو: آخه تو مسجد وردنه از کجا میخواستی بیاری تو؟!
واقعا که! عروسکهای بیچاره، فقط واسه عکس انداختن قرب دارن بعدش با سر شیرجه میرن رو پارکت.
ااا ... این فیل که کنار خرگوشی نشسته کجا بوده که من تا حالا ندیده بودمش؟!یادت باشه نشونم بدی.

در کل جالب بود...


خاله جون خرگوشی گرمش شده بود
مرسی از اسب آبیه بزرگ و نارنجی، خاله جوووووووون
نه اینو برا وقتی تو خونه بودیم گفتم تو مسجد که تحملش میکردم
این اشاره ی کوچکی بود به بلایی که هر روز سر اینا میاد
اون فیله رو عمه جون محمدمعین هدیه داده.

در کل دوستت داریمممممممممممممممممم
مریم مامان عسل
24 مرداد 91 13:09
مامانی خوشحالم که از این شبها بهره کافی رو بردید.
الهی قربونت بشم کوثری!
ماشالله به جونت عزیزم.
عروسکاشو نگاه کن چه ردیف کرده.
وقتی بچه ها یهو وسط بازی یا تو بغلمون خوابشون میبره چقدر ما مامانا ذوق زده میشیم غافل از اینکه دارن خودشونو شارژ میکنن که تا آخر شب بیدار باشن!


مرسی عزیزم
ممنون از لطف و نگاهت
چه بامزه و دلچسب گفتی
تک خاله کوثر جونی
24 مرداد 91 13:33
چه حالی میده همون لحظه که نظر میده، تایید بشه و جواب داده بشه!

نتیجه گیری:
همیشه آنلاین باش تا ما هم همیشه نظر بذاریم...




حالا هی بگو خواهرم بده!

مرسی که میای و میخونی و نظر میدی جیگرررررررررررر
تک خاله کوثر جونی
26 مرداد 91 22:07
"حالا هی بگو خواهرم بده!"

خواهرم بده!