جیگر مادر و بابا

شب نوزدهم ماه مبارک

1391/5/18 21:16
نویسنده :
390 بازدید
اشتراک گذاری

ماه از زمین فاصله گرفته است. امشب ماه، دوردست ترین نقطه آسمان است. گویا ماه هم دل دیدن زخم خورشید را ندارد! شب، شبی دیرپاست. شب، بوی ستاره نمی دهد، تنها عطر زخم شب بوهاست که بوی اتفاق می دهد. کوچه ها پر از دلهره اند و شهر، دلشوره ای بزرگ دارد. تاریکی فراگیر شده است. بین چشمان شهر و خواب های آرام، قرن ها فاصله افتاده است. دیوارها ذکر می گویند و هوا در اندوهی بزرگ، جریان گرفته است. صدای اذان بلند می شود. درها و دیوارها، تاب بر پا ایستادن ندارند. کاش پرده ای سیاه، چشمان این همه پنجره مضطرب را ببندد! دیگر زمان آن شده است تا اتفاق، به گل سرخ تبدیل شود. خاک، در خود فرو می ریزد؛ وقتی خون سرت، چشمه خون هایی می شود که در کربلا فواره خواهند زد و آفتاب در پیراهنی سیاه برمی خیزد از خواب؛ وقتی که می گویی «فزت و رب الکعبه»...

 

افطاری خونه ی آقاجون بودیملبخند

با یس جون و عسل جون اسب بازی کردیم!نیشخند

 

پتوی عسل جون رو آوردم که بخوابیمخواب

آخه می خواستیم بعدش بریم مسجد، احیاء بغل

 

شب که از نیمه گذشت با عسل جون زود کفشامونو پوشیدیم که بریممژه

 

توی مسجد دخملای خوبی بودیم

من کتاب دعای جوشن کبیر رو ورق می زدم و

هی می گفتم خدایا ایشالله که بابایی زود خوب بشهقلب

عسل جون هم کار منو تکرار می کرد و می گفت خدایا دایی زود خوب بشهقلب

برای آقا جون و مامان جون و همه دعا کردیم

یه کم بدو بدو کردیم

سیب خوردیم...نون خوردیم...آب خوردیم

بعدشم مثه دو تا فرشته آروم خوابیدیمماچ

 

ادامه ی مطلب رو هم ببینید. یه فیلمه! چشمک

یه بعدازظهر ماه مبارک اول حسابی خونه رو به هم ریختم

بعد کلاه مو گذاشتم سرم

دمپایی مو پوشیدم

و شروع کردم به نقاشی کشیدن

یه تاب تاب کشیدم

مادرجون که داشت ذوق مرگ میشد نیشخند

راستی

تو همه ی نقاشی هام باید یه کوثر هم باشه که مادرجونم اونو می کشه

مائده و مامانش و بقیه نی نیا و مامانشون هم باید باشن!

 

 

کوثر نوشت: مادر داره حرص می خوره آخه تا این پست رو گذاشت 10 بار به بهانه های مختلف بلندش کردم.... خب چیکار کنم حوصله ام سر میره و هی یه چیزی می خوام که بازی کنم یا بخورم!!! مادرو صدا نکنم کیو صدا کنم؟!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (31)

مامی امیرحسین
18 مرداد 91 23:00
قربون دخمل قرآن به سر خودم.التماس دعا مموش خاله.چه نقاشی خوشگلی کشیدی...میبوسمت عزیزم.
راستی مگه بابایی چی شده خدا بد نده؟


مرسی مهربون مامانی
بابایی چیزی نشده...دخملم باباییشو خیلی دوست داره
خاله باران
18 مرداد 91 23:46
من امدم....وای بلاخره نتم وصل شد.اینقدر حرف دارم.نمی دونم کدومش را گفتم...


سلام عزیزممممممممممممممم
خوش اومدیییییییییییییی
وای چقد دلم برات تنگ شده بود جیگرررر
خاله باران
18 مرداد 91 23:51
جانم با این مادر گفتنت...خاله مردم برای این حرف زدنت...بوووووووووووووووووووووووووس


مرسی از محبتت خاله بارانیییییییییییییی
خاله باران
19 مرداد 91 0:00
اخر برای جوجه خاله کوثر کشیدی؟اینقدر بیدار موند واومد احیا.اینقدر دعا کرد.چرا مادر به حرفش گوش نمی دی؟؟؟ تازه وردنه هم برداشتی اخرش.کوثر نوشت می ذاری براش...



خوش به حال جوجه ی خاله
یکی ما رو تحویل بگیره
کسی نیس؟!
خاله باران
19 مرداد 91 0:01
رو سنش ماشاالله تاب را خوب کشید...جانم به دقته اخرش که داره دنبال کوثرش می گرده توجه کن.واااااااااااااااااااای.می خورمشششششششششششش


مرسی از لطفت مهربون خاله
یاس
19 مرداد 91 3:06
اول که میبینم که چه آهنگ قشنگی گذاشی خواهر
قربونش برم که چه کلاهی گذاشته نفسم.
عزیز دلم.قربون اون دل پاکت بشم نازنین


گوشات قشنگ میشنون خواهر
گفته بودم که یه روز میدزدمش
مرسی از لطفت مهربونم
بابای دوقلوها
19 مرداد 91 7:02
کوثر گلی، تو این شبها ما رو فرامووش نکنیااا
براموون دعا کن

ای قربووون حرف زدنت که چقد شیرین حرف میزنی

حالا این همه آدم تو نقاشیات جا میشن؟
خدا حافظت باشه


چشم به یاد همه هستیم
ممنون از لطف و حضورتون
مامانی
19 مرداد 91 8:31
قبول باشه عزیزمممممم

التماس دعا دارم ازت

کوثر خاله رو ببوسش


مرسی مهربون مامانی
چشم به یاد همه ی دوستان هستیم
مامان محمد صادق(زهرا)
19 مرداد 91 9:43
الهیییییییییییی!

چه فیلم خوشگلیییی!

چقد بامززه حرف میزنه کوثر جونی!!!

اونجا که میگه: کوثر و بکش ..تاب می خوره ه ه ه!!!!

************************

امشب حسابی دعام کن عزیزم../ منم به یادتم!


ممنون از لطف و نگاهت. مرسی مامانی
چشم به یادتون هستم
شما هم مارو دعا کنید
بابای مهتا
19 مرداد 91 10:58
ممنون
قبول باشه


از شما هم قبول باشه
مامانی
19 مرداد 91 13:54
سلام عزیزم خوبی خانومی؟
بروزم من و پسرم منتظرت هستیم

التماس دعا دارم یاعلی



سلام مامانی
چشم میام الان عزیزم
مامان امیر علی
19 مرداد 91 14:30
اخه نازی عروسکم التماس دعاااااااااا
افطاری هم قبول باشه بوس


مرسی مامانی مهربون
ما رو هم دعا کنید
بوس
مامان نازنین زهرا
19 مرداد 91 15:07
سلام.عزیزم خیلی کوثر خانمی بامزه هست ان شا الله خدا حفظش کنه.ما رو هم از دعا فراموش نکنه بچه ها پاک و معصومند.


سلام مامانی
ممنون از لطفت
چشم به یاد همه ی خوبان هستم. انشالله
خاله باران
19 مرداد 91 15:14
ز مردم دل بکن یاد خدا کن . خدا را وقت تنهایی صدا کن . در آن حالت که اشکت می چکد گرم . غنیمت دان و ما را هم دعا کن


فدات بشم عزیزدلم
برو نظراتتو چک کن که یه عالمه پچ پچ واست گذاشتم
البته پچ پچ با اعمال شاقه آخه هنوز جوجه بیداره و هی منو بلند میکنه
خاله باران
19 مرداد 91 15:15
سوار کار بی اسب کوثره دیگه.همیشه می گه عسل جون یس جون بدو یید بیاید بریم.یادت نیست؟
اسب که نداره.ولی ارزوش را داره.
متوجه شدی مادر جون


آهاااااااااااااااان افتاد الان
چه بامزه و جیگر گفتی نانازی
خاله باران
19 مرداد 91 15:16
کوثر خاله بخواااااااااااااااااااااااااب.مامان نمیاد جوابم را بده. جوجه نازم یک کم به خودت استراحت بده...-


نمیخوابه که همش داره ورجه وورجه میکنه
اما من به هر سختی بود اومدم و مفصل جوابتو دادم

ترانه
19 مرداد 91 15:59
سلام
خدا قوت، عباداتتون قبول باشه
همه پستهایی رو که نتونسته بودم این چن وقته بخونم، چند بار خوندم و خیلی هم لذت بخش و آرام بخش بودن.از اون جملات بسیار بسیار زیبای ابتدای پست " شب نوزدهم ماه مبارک"، تا همه احادیث و دعاهای پر مغز و آیات و تصاویر و...
کلمات، عبارات، اشعار،نثرها،علامات، آواها و آهنگها، شکلکها،عکسها و فیلمها،افکتها، رنگها، فونتها، قالبهای وبلاگ،لینکها،جمله بندیها و...همه و همه ابزارهایی هستن که به کار گیری مناسب و بجای اونها فقط و فقط کار هنرمندان خلاق و آگاهی هست که در راستای خدمت به جامعه و با انگیزه های بسیار والای انسانی( و نه مادی) به دنبال خلق آثار پابرجا و موثر هنری بس با ارزش هستند و اینگونه، مخاطبین خودشون رو جذب کرده و با تاثیرات مثبت وعمیقی که برآنها دارند، به اشاعه دانش، حکمت و فرهنگ استفاده از علم و نحوه استفاده از امکانات و نعمتهای خدا وبالاتر از اینها نحوه اشاعه اینها در جامعه اطراف خودشون میشن و بدینسان از اتلاف وقتها و عمرهای بسیار زیادی که ممکن بود خدای نخواسته در راه اباطیل صرف شود جلوگیری میکنن..وای که چه شکوهی داره این نوع عبادت..
خدا رو صدهزار بار شکر که این وبلاگ تا الان تمامی خصوصیات یه اثر بسیار زیبای هنری رو داره. پس پیشنهاد میکنم که به هر نحو که صلاح دیده میشه دامنه این کار فرهنگی- هنری گسترده تر بشه تا مخاطبین بیشتری از فیوضات آن استفاده کنن.
یادمون باشه که جذب و جلب مخاطبین بیشتر به هیچ وجه هدف خوبی نیس بلکه اگاهی دادن به مخاطبین و ارایه خدمات فرهنگی_ آموزشی وتربیتی به اونهاست که نشاط معنوی بیشتر و سرزندگی مضاعف و آرامش بیشتر رو برای جامعه به ارمغان میاره(کما فی السابق )
برای کسانی که دست به قلم به این خوبی بهمراه خلاقیت دارند فقط یکی از عرصه ها، نویسندگی هس(نوشتن کتاب ،مقاله و...)
تشکر میشه از بابت ذکر منابع احادیث و آیات...همه چیز عالی بوده تا الان و اطمینان دارم از این به بعد بهتر هم میشه
خیر ببینید.التماس دعا
موفق باشید ..


سلام
طاعات شما هم قبول درگاه احدیت
ممنون از حضور و دقت و نگاه و توجه و نظر عالی و متفاوتتون
این نظر لطف شماست...
امیدوارم همیشه در جهت صحیح و رضای خدا گام برداریم و وظیفه ی انسانی خودمون رو هرچند کوچک به انجام برسونیم.
فعلا اینجا تنها محیطیه که میتونم با آرامش و از ته دل و آنچه را که دوست دارم برای خودم و دخترم و بقیه بنویسم و با دوستانی باشم که گاهی حضور مجازیشون با حضوری واقعی تفاوتی نداره و گاهی خیلی بهتر، بیشتر وقتا کمکم کردند....
اما چشم،برای گسترش دامنه ی این محیط هم تلاش میکنم. مرسی از پیشنهادتون.

بازم از نظر دلگرم کننده ی شما ممنونم
شما هم موفق باشید
و ما رو هم از دعای خیرتون بی نصیب نذارید...

در ضمن
امیدواریم برای تک تک پست هایی که غایب بودید، نظر بذارید. چون این که صاف کردن بدهیه قبلی بود!
ممنونم

سپیده
19 مرداد 91 17:48
سلام. مسابقه شماره 2 را برگزار کردیم. در صورت تمایل کوچولوتونو شرکت بدید. با تشکر.


سلام
ممنون از لطفتون. چشم میام حتما
negin
19 مرداد 91 21:43
خدا حفظش کنه.


آپممممممممممممممممممم


مرسی عزیزم
چشم میام حتما
خاله باران
19 مرداد 91 23:43
سلام.بابام از مطلب انچیر و زیتون تو وبتون خوششون امد.نظر خواهی نداشت که تشکر کنم....

این کامنت را جدی بخوان چون پدرم گفتند نه خاله باران


به به به میبینم که خانوادگی رفتین سراغ شبکه گسترده
مرسی عزیزم...
نه ببخشید گفته بودی جدی!
ممنون بابای خاله باران. لطف کردین!
خاله باران
19 مرداد 91 23:44
اره شرکت کن.من رای بدم.18 سالم شده.ببین انگشتم را...


بذار اول یه عکس از خمیازه کشیدن جوجه ی خاله پیدا کنم بعد خبرت میکنم برا رای دادن!
انگشت هم نمیخواد کوچولو!
دخملی
20 مرداد 91 14:46
ای جونم....قبولتون باشه


ممنونم
دخملی
20 مرداد 91 14:49



مامان نیایش
20 مرداد 91 18:00
عزیز دلم قربون تو و عسل خانم خوش به حالت که تنها نیستی و یه عسل خانم دختر عمه ی ناناز داری مثل خودت که باهاش بازی کنی کاش اینجا بودید دو تایی تون نیایش منم ا زتنهایی در می اومد
میری مسجد مامانی رو اذیت نکن به جاش برای ما هم دعا کن عزیزم خدا بابا و مامان رو برات نگه داره


مرسی از لطف و حضورت عزیزممممممممممم
آره خوبه یکی دو هفته ای یه بار همدیگه رو میبینن و حسابی بازی میکنن
آخیییییییی نازییییییییییی نیایش من. کاش شما اینجا بودین
خیالت راحت مامانی برای همه دعا کردیم و میکنیم.
مامان نیایش
20 مرداد 91 18:04
واااااااااااااااای شیرینم قربون اون مادر گفتن و کوثر گفتنت عزیزم


مرســـــــــــــــــی
مامان زهره
21 مرداد 91 10:55
اي واي چقدر با ناز صحبت مي كنه كوثر جون


مرسی مامانی
ناز کردنش رو ندیدی
عمه جیگر مامان وبابا
21 مرداد 91 15:43
عمه فدات بشه.دلم برات تنگ شده.


مرسی عمه جون. خوش اومدییییییییییییییین
تک خاله کوثر جونی
24 مرداد 91 12:50
آره واقعا ...چقدر هم که خوابیدن!

"مادرجون که داشت ذوق مرگ میشد" : ذوق مرگ چیه؟! خدا نکنه

اسب سواری شون واقعا دیدن داره! چه بچه های قانعی هستن... عسل رو ببین، افسار اسب رو دست گرفته!




فدای تووووووووووووووووووووو
مریم مامان عسل
24 مرداد 91 13:04
ببین کلا با نظر ترانه جون موافقم.
شما یه هنرمند به تمام معنایی. مگه هنری بالاتر از تربیت درست فرزند هم هست؟؟
کوثر جون هم حتما با چنین تربیتی فرد بزرگ و با ارزشی خواهد شد ان شالله.


بله. خوش به حال ترانه جون!

مرسی دوست خوبم. شما لطف دارید.
امیدوارم مادری لایق باشم.
عسل جون منو ببوسید
تک خاله کوثر جونی
24 مرداد 91 19:35
تــــــــــــک خــــــــــــــــــــــــــــالـــــــــــــه قربونت بره!


عمویی مصطفی
26 مرداد 91 22:09
نه به تبلت ... نه به اسب سواری رو دسته ی مبل!!!

معلوم نیست بچه های قانعی هستن یا نیستن؟!


هستن