جشن عروسی
بسم الله الرحمن الرحیم،
ذکر خداوندی است که تا او نخواهد
آسمان را نگریاند
که صبا غنچه گل بشکفاند
و باد گیسوی شمشاد بجنباند.
سلام سلام
وای دلمان بسیااااااااااااار تنگ شده بووووود...
از کجا شروع کنیم؟! چه بگوییم؟!
آهاااان... یافتیـــــــــم!
هفته ای که گذشت میزبان
مامان جون و آقاجون و دایی اَصگَل! (علی اصغر) و زن دایی بودیم.
خیلی بهمان خوش گذشت در مهمانی و تفریح و خرید و جشن عروسی!
دخترکان مان در جشن عروسی
پی نبشتانه:
1- واقعا برای دیدن دوستان و آپ کردن اینجا دلتنگ بودیم و بی قرار! اما چه کنیم که مخابرات محله مان ترکیده بود!!!! و دستمان از اینترنت کوتاه... . روزها خون دل می خوردیم و شب ها خواب وبلاگ و پست گذاشتن و نظرات تایید نشده می دیدیم!
2- از توجیهات گزینه اول که بگذریم آنقدر سرمان شلوغ بود که گاهی فراموش می کردیم نی نی وبلاگی هم هست!
3- دایی اَصگَل، به زبان دخترک، همان دایی علی اصغر معروف به دایی گُلی می باشد!
4- جشن عروسی مربوط به پسرعمه ی بنده بودندی که برای دخترکمان تجربه ی اولین بودندی و ایشان بسیار سوال های گوناگون و جالبی پرسیدندی و همی تفکر می کردندی و شیرین زبانی!
5- مهمان ها رفتند و ما تلاش می کنیم که دلتنگ نشویم و خاطری را نیازاریم!
6- ای دی اس ال مان دقایقی است که بهبود یافته و ما در استرس پریدن دوباره ی آن.
7- گزینه ی پیشین هم توجیهی است برای تولد این پست دراضطراب و عجله!
8- دو روزیست هوا بارانی و بسیااااااااااااااااااار سرد...
9- سپاسگذاریم از دوستانی که با حضورشان دیدگان ما را به 45 نظر تایید نشده روشن نمودند. اما به ناچار این هدیه های زیبا را در فرصتی دیگر سروسامان می دهیم.
10- پی نبشتانه بعدا تکمیل خواهد شد! (نیس خیلی کمه!)