دویدم و دویدم....
سلام من به غنچه ای که صبحدم به خنده باز می شود
سلام من به آن پرنده سپید و شادمان که در سپیده با نسیم ترانه ساز می شود
سلام من به پیچکی که صبح دست سبز او به سوی آسمان بی کران دراز می شود
سلام من به هر چه و به هر کسی که با سحر
تمام جسم و جان او پر از نماز می شود...
وقتی صدام می کنی "مادر جونم! "
یعنی سرحالی و ازم خوراکی و یا اسباب بازی می خوای.
وقتی میای بغلم و هی میگی "مادرم! مادرم! "
یعنی دلت برام تنگ شده و می خوای ببوسمت و نوازشت کنم.
وقتی میای لباسمو می کشی و غر می زنی!
یعنی حوصله ات سر رفته و باید باهات بازی کنم.
وقتی غروب میشه و شروع می کنی به نق زدن!
یعنی دلت برای بابایی تنگ شده و دوست داری زودتر بیاد خونه.
وقتی جیغ می کشی و فرار می کنی!
یعنی بابایی داره تلاش میکنه که یه بوسه ازت بگیره.
وقتی منو به خونه کوچیکت دعوت می کنی!
یعنی باید حداقل نیم ساعت اونجا بمونم و یه عالمه کتاب بخونم.
وقتی می خندی و شیرین زبونی می کنی!
یعنی باید به خاطر وجودت خداروشکر کنم و همیشه لبخند بزنم....
هنرنمایی خودت!
ادامه مطلب و کتاب خوانی...
و حالا کتابای مورد علاقه ات در این چند روز اخیر...
فکر کنم هر کدوم رو حداقل 10 بار واست خونده باشم.
همیشه دوست داری من کتاباتو برات بخونم
و فقط گاهی لو میدی که همشو از حفظ شدی!!!
گرچه حاضر نیستی برا من بخونیشون،
اما خیلی وقتا می بینم که
ریز ریز داری برا خودت توضیح میدی و برگ می زنی. (مثله الان)
و اینم یه شعر خوشگل (سروده ی ناصر کشاورز) از کتاب دویدم و دویدم...،
که وقتی برا اولین بار خوندمش،
با بابایی، سه تایی زدیم زیر خنده و یه بار دیگه هم خوندمش!!!!
دویدم و دویدم، رفتم به پام رسیدم
انگشت هامو شمردم، شستمو بالا بردم
دیدم که اون چاق تره، کمی بداخلاق تره
گفتم: آهای شست پا، بگیر سرت رو بالا
تو مامانی یا بابا؟ تو خانمی یا آقا؟
شست پا گفت: من بابام
اون سه تا انگشت کوچیک، بچه هام
این یکی که کنارمه، غنچه ی نوبهارمه
همسر باوفامه، مامان بچه هامه!!!
(بیت آخرش قابل توجه آقایون! ، یاد بگیرین! )