جیگر مادر و بابا

قطار بابایی

1391/9/7 15:07
نویسنده :
558 بازدید
اشتراک گذاری

زینب جان!

شرمنده ایم که بهای حسینی شدن ما بی حسین شدن تو بود

و شرمنده تر آن که تو بی حسین شدی و ما حسینی نشدیم....

سلام بر حسین!

 

 

مادری سرخوش و عاشقم که هر وقت میام اینجا اول باید شعر خوندن تو رو گوش کنم تا برای از تو نوشتن انرژی مضاعف داشته باشم. قلب

 

من قربون اون "آمد اذان، آمد اذان" گفتن هات بشم که الان تو خواب نازی و هیچ تضمینی نیست که تا چند دقیقه دیگه با چشم های خوابالو نیای و خیلی ناز تو بغلم نشینی و نگی: مادر یه چیزی می خوام! شیر عسل! ماچ

 

دیروز صبح همین اتفاق افتاد و چون هوا خیلی ابری بود و همه جا نسبتا تاریک، فکر می کردی عصره و گفتی: مادر جون شیر عسل برا صبحه، من الان ماست می خوام! آره دیگه، ماست و نعنا و گردو خوردی و به عروسکات هم دادی! چشمک

 

دیشب حسابی شیرین زبون و شیرین ادا شده بودی و من و بابایی حسابی قربون صدقه ات رفتیم و نتیجه اش این شد که اثاث کشی کردی و با پتو و بالشتت اومدی و جدایی انداختی! اما حسابی بوسه دادی و گرفتی، و معلومه که دیگه دوست نداشتی بری! قهر

 

بابایی برا خودش یه قطار خریده و دیروز صبح کلید کرده بودی که باید اون قطارو بهم بدی تا یه کم باهاش بازی کنم و بعد بذارم سرجاش. برا اطمینان در اتاق رو هم می بستی و می گفتی: زود باش تا بابایی نیومده که دعوام کنه، قطارو بده! بغل

چه کارایی که نکردم تا قطار از سرت بپره. خیلی وقته که دیگه نمی شه حواستو پرت کرد و گول نمی خوری! نگران

 

ادامه مطلب همراه با عکسای متنوع ... لبخند

تا صدای ظرف شستن می شنوی به سرعت خودتو می رسونی و پیش بند آبی رو می ندازی گردنت، آستین ها رو میدی بالا و چهارپایه هم زیر پات و آخ جووووووون آب بازی. استرس

 

دیروز عصر وقتی کارتون بچه های کوه تاراک از شبکه پویا پخش شد ازم یه سیب با پوست خواستی و تاکید بر این که: قاچ نزنیا. چون جکی و جیل سیب رو با پوست می خورن و دوست دارم مثه خرسا بخورم. ابرو

 

 

 

تازگی ها دوست داری بعضی حرفا رو درِگوشی بگی. خیلی دوست داشتنی میگی: مادر گوشتو بیار جلو و ... پچ پچ پچ ... و منم باید جوابتو با همین شیوه بدم و بعدش کلی می خندی.

 

هوس قایم موشک بازی که می کنی به من میگی: برو تو اتاق، بیرون هم نیای ها و بعدش مثلا این جوری قایم می شی.

به قول بابایی مثه کبک که سرشو می کنه زیر برف! نیشخند

 

 

 

به سس سفید و قرمز خیلی علاقه داری و دیشب برا خوردنشون این جوری مقدمه چینی کردی که: مادرجون! هیچ کس نباید چیزهای بد رو زیاد بخوره، باید کم بخوره. شاید همه ی چیزای بد، خوب باشن. مادر جون من یه کم سس می خوام. میشه بهم بدین بخورم؟!

البته گاهی هم باید این جوری از تو یخچال پیدات کنم!

به پاهای کوچولوش نگاه نکنیدا! منتظر

 

 

 

چند وقتیه به لطف یکی از شعرهای ناصر کشاورز (کلیک کنید) همین که بابایی میاد خونه می پری بغلشو و می بوسیش و بابایی حسااااااااااااااابی خستگی از تنش میره بیرون. بغل  ماچ

  

و مثه بیشتر وقتا، که انگار خودتو تا اومدنش نگه می داری; تا باباییه بنده خدا میره بووووووووووق وایمیسی پشت در و هی میگی بابایی زود بیا بیرون که بووووق دارم! زبان

 

نماز هم که می خونه طبق روال همیشگی باید قبل و بعدش اسب شما بشه. خنثی

 

وقتی هم که میره حمام باید از اون تو، برات شعر بخونه و تو بالا و پایین بپری. از وقتی 9 ماهه بودی بابایی از اون تو، برات شعر می خوند و تو می نشستی پشت در و خودتو تکون می دادی و در جواب قربون صدقه هاش می گفتی: من من. البته الان علاوه بر بالا و پایین پریدن از پشت در هی سوال می پرسی. مثلا دیشب پرسیدی: بابایی چرا گربه چهار تا انگشت داره؟! نیشخند

با این سوالت بابایی کلی خندید و یه جوری توضیح داد که راضی بشی و بعدش تو شروع کردی به نمک ریختن و...

و این شد که بابایی قطارشو آورد وسط. تشویق

 

 

 

 

 

تاکید نوشت: قطار فوق متعلق به بابایی است. نیشخند

محرم نوشت: شب های اولی که می رفتیم حسینیه یا مسجد با تعجب اطراف رو نگاه می کردی و چراغا که خاموش می شد حس خوابیدن بهت دست می داد و موقع روضه خوانی می زدی زیر گریه و می گفتی بریم خونه. اما شب های بعدی آن چنان حرفه ای شده بودی که روال برنامه اومده بود دستت و بعد از اتمام مراسم، موقع توزیع شام با صدای بلند می گفتی به منم غذا بدین! و وقتی می آمدیم خونه اتفاقات اونجا رو همراه با خرسی به تصویر می کشیدی و تاکید می کردی که برا امام حسین (ع) گریه و سینه زنی کردی.قلب

خواب نوشت: دیشب خواب ضریح جدید امام حسین علیه السلام (کلیک کنید) رو می دیدم. کاش نصیبمان شود سعادتی که برویم میدان امام حسین (ع) و قدری ببینیمش و با حسرت بخواهیم که ما را به کربلا دعوت کند. ناراحت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (33)

زهرا (✿◠‿◠)
7 آذر 91 16:23
قربونش برممممممممم
نیگا........توو یخچاله!!!!!
**********
چه خواب قشنگی دیدی عزیزم!


مامان تسنیم سادات
7 آذر 91 16:47
از دست این دختر شیرین زبون ....
کلی خندم گرفت ....
مامانی به کوثر جونم رای دادم دیشب اومدم عکسش رو دیدم خیلی ناز و معصوم خدا حفظش کنه ...
نمی دونم اصلا دست و دلم به نوشتن نمیره همش این بیت شعر میاد توی ذهنم
سری به نیزه بلند است در برابر زینب ...
خدا کند که نباشد سر برادر زینب...
التماس دعا


ممنونم از حضورت عزیزم
متشکرم از رای
الهیییییییییییی
خب عزیزم تو برای رضایت همون بزرگواران بنویس
مامان طاها
7 آذر 91 19:24
سلام
من یه بار رای دادم میتونم دوباره هم رای بدم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟



سلام
شما به دو نفر میتونید رای بدید. تا پنج شنبه هم فرصت دارین
محیا کوچولو
7 آذر 91 22:06
وای چقده کارهای بامزه بلدی کوثر جونی
آخه تو یخچال چکار داری؟ پشت در حموم چکار داری؟ کلا چکار داری که اینقده با نمکی


باراز سلام
7 آذر 91 22:45
سلام
خوبین شما

وظیفه بود
قابلی هم نداشت
همه را دوست دارم


سلام. ممنونم
مامان سيد محمد سپهر
8 آذر 91 10:07
سلام دوستم با دومطلب به روزيم .....منتظر ديدگاهايتان هستم
تو هم مثل من طاقت نياوردي و مطلب گذاشتي ديدي فكرهامون چقدر شبيه همه ...............


سلام مامانی
چشم میاااااااام
مامان سيد محمد سپهر
8 آذر 91 10:11
انشاء الله كه قسمتت بشه با همه اعضاي خانواده برين كربلا براي منم دعا كنين.در ضمن چادريا خيمه قشنگي براي كوثري بر پا كردين.منم يه عروسك از اون دوران دارم كه به وقتش به محمد سپهر نشون مي دم.جالبه كه پسرا اسباب بازي هاشون را تا الان سالم نگه داشتن.(منظورم بابايي بود)


ممنون از دعای خیرت عزیزم
آره اون خونه ی کوثر خانمه
بابایی از دوران بچگیش یه چیزایی داره. اونم خیلی چیز نگهداره
مامان زهرا دختر دوست داشتنی
8 آذر 91 11:05
سلام و سلام
مثل همیشه پست جالب و کامل و با جزئیاتی دقیقی را در مورد کوثر جون ارائه کردید
آفرین به دختر کوچولو که بی اجازه دست به وسایل بزرگترها نمی زنه
وآفرین به شعر حوندن های زیباش

امیدوارم زیارت قبر شش گوشه نصیبتون بشه
ما را هم دعا کنید


سلام
متشکر از لطفتون و حضور گرمتون
انشالله...
چشم
ستاره زندگی
8 آذر 91 14:55
سلام مامانی
بابایی وقطار بابایی
جالب اینه که بچه التماس کنه وبابایی ....

قایم شدنش وداخل یخچال رفتن وشعر خوندن بابایی در حمام وذوق کردن کوثر خانم
هم جالب بود
ایشالله خداسفر کربلا رو نصیب دوستدارانش بکنه


سلام سلام
ممنون از حضورتون
خب دیگه باید یه مرزی بین وسایل پدر و فرزند باشه
همه چیز رو که نمیشه داد به بچه!
انشالله...ممنون از دعای خوبت
ستاره زندگی
8 آذر 91 15:28
اسباب بازی اصولا مال بچه هاست نه بابایی ها؟؟؟
منظورم این بود نه وسایل بابایی
قطار اسباب بازی که همه چیز نیست.!!


به نظر من اسباب بازی سن و سال نمیشناسه
خب دیگه اگه بگه اینو میخوام بگیم چشم
فردا تا یه چیز دیگه اومد تو خونه بازم میخواد برا خودش باشه
این قانون باباییه
ما هم قبولش داریم و میگیم چشم
قطار مال باباییه
خودش هم گفته حتما تاکید کنم
ستاره زندگی
8 آذر 91 15:38
خب حرف آخر رو بابایی میزنه ودیگه حرفی نمی مونه.از طرف ما هم به بابایی بگید:

مبارک بابایی باشه



ایول
ما هم همش اشاره بر همین نکته داشتیم که
بابا!
قطار مال باباییه
ممنون
ستاره زندگی
8 آذر 91 15:40
ستاره هم که تفریبا هم سن کوثر خانم بود خیلی علاقه به قطار داشت ووقتی رفتیم کیش براش خریدم .اینقدر دوستش داشت که وقتی بازش میکرد میگفت خراب نشه ها!!
هنوز هم داردش وماهی یکبار باز میکنه وبازی میکنه ودوباره میزاره سر جاش


کوثر خانم یه کم ازش میترسید
ولی خب دوست داره هر شب بیاره و بازش کنه
ولی بازم حرف حرفه باباییه
یاسمین مامان سورنا
8 آذر 91 17:32
یادش بخیر این کارتونه خیلی باحال بود
من یه خواهر و برادر دوقلو دارم وقتی بچه بودن خییییییییییلی تپلی بودن و معروف بودن به جکی و جیل



آخیییییییییییی
چه باحال
یاسمین مامان سورنا
8 آذر 91 17:33
جیگرش برم که اینقدر بامزه قایم موشک بازی میکنه
همه ی بچه ها تو یه دوره ای از پچ پچ کردن خوششون میاد مخصوصا دخترای جیگر


ممنون از نگاهت عزیزممممممممممم
یاسمین مامان سورنا
8 آذر 91 17:35
قربونش برم که سس دوست داره
دیدی بچه ها جدیدا همه عاشق انواع سسها هستند و البته پنیر پیتزا


پنیر پیتزا رو نگو که کوثر از پیتزا فقط پنیر پیتزاشو میشناسه
یاسمین مامان سورنا
8 آذر 91 17:36
همه ی دخترا لوس بابایی هستند دیگه اگه خودشون رو برای باباشون لوس نکنن برای کی لوس کنن؟
مینینم که بین مامان و بابا هم خوابیده
ما که هنوز نتونستیم سورنا رو از رختخوابمون بیرون کنیم


فعلا برای بابایی بعدا برای یکی دیگه
ای سورنای شیطون
ما از این برنامه ها نداریم.کوثر خانم باید سرجای خودش بخوابه.
یاسمین مامان سورنا
8 آذر 91 17:38
ایول کوثر جونی چه قطار باحالی دارن بابایی. بیار با هم بازی کنیم خاله


آره باحاله. ولی کوثر این وسط کاره ای نیس!
عمه جون
8 آذر 91 22:00
سلام عزیزم عزاداریتان قبول.میبوسمت کوثر جونعسل جون هم دوست دارهجیگر طلا


سلام سلام عمه جوووون
خوش اومدین
ممنون از لطف و حضورتون
از شما هم قبول باشه
وای من قربونه دخمل خودم عسل جون بشممم
بوس بوس بوس
تک خاله کووووووثري جووون
9 آذر 91 0:25
اووووووو .... بابا ..... قطار .... ما هم بازي ميدي خاله؟!

آخه ما دهه شصتي ها تا حالا قطار اسباب بازي نديديم از نزديک....

بابايي هم کم زرنگ نيست ها.... آدم نميدونه تشکر کنه ازش يا نه؟!!!! آخه ميگه واسه خودش خريده

باباهاي اين دوره زمونه هم زرنگ شدن.... واللللا .... البته بنده خدا ها مجبورن زرنگ باشن ....

آخه زرنگ نباشن اين دهه هشتادي ها مي خورنشووون که ... نه؟!


خاله جون وقتی اومدی از بابایی اجازه بگیر و باهاش بازی کن تا به دلت نمونه
مامی امیرحسین(فاطمه)
9 آذر 91 0:31
یعنی یکی به من بگه این یخچال چی داره که از کوچیک و بزرگ همه عاشقشن حتی اگه خالی باشه؟حالا مال شماکه ماشالا خیلی پره.خوش بحال کوثر جون


خب دیگه
برای رفع بیکاریه
برای سرگرم شدنه
مامی امیرحسین(فاطمه)
9 آذر 91 0:32
بعد سوال بعدی این که این قطار برای بچگی های باباییه یا تازه برای خودش خریده؟بعد اینکه به چه دردش میخوره؟آخه امیرحسینم از این قطار داره!بعد اینکه چرا گربه چهار تا انگشت داره؟!
امضا ننه مارپل


سلام ننه مارپل
قطارو به تازگی خریده
گربه چهارتا انگشت داره چون اگه پنج تا داشت که میتونست مثه کوثر جون همه کار بکنه
من فدای امیرحسین و مامانیش
مامان طاها
9 آذر 91 15:45
سلام عزیزم
$$$$$$_______________________________$$$$$
__$$$$$$$$*_____________________,,$$$$$$$$*
___$$$$$$$$$$,,_______________,,$$$$$$$$$$*
____$$$$$$$$$$$$___ ._____.___$$$$$$$$$$$$
____$$$$$$$$$$$$$,_'.____.'_,,$$$$$$$$$$$$$
____$$$$$$$$$$$$$$,, '.__,'_$$$$$$$$$$$$$$$
____$$$$$$$$$$$$$$$$.@:.$$$$$$$$$$$$$$$$
______***$$$$$$$$$$$@@$$$$$$$$$$$****
__________,,,__*$$$$$$@.$$$$$$,,,,,,
_____,,$$$$$$$$$$$$$* @ *$$$$$$$$$$$$,,,
____*$$$$$$$$$$$$$*_@@_*$$$$$$$$$$$$$
___,,*$$$$$$$$$$$$$__.@.__*$$$$$$$$$$$$$,,
_,,*___*$$$$$$$$$$$___*___*$$$$$$$$$$*__ *',,
*____,,*$$$$$$$$$$_________$$$$$$$$$$*,,____*
______,;$*$,$$**'____________**'$$***,,
____,;'*___'_.*__________________*___ '*,,
,,,,.;*____________---____________ _ ____ '**,,,,
*.°
?
...°
....O
.......°o O ° O
...
.................°
.............. °
............. O
.............o....o°o
.................O....°
............o°°O.....o
...........O..........O
............° o o o O
......................?
...................?
...............?
...........?
_________*¸.•´¸.•*¨) ¸.•*¨)¸.•´¸.•*¨) ¸.•*¨)
,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~* ¯´¨ ¨`*•~-.¸.....
*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~* ¯´¨ ¨`*•~-.

به منم سر بزن اپدیتم نی نی رو هم ببوس
راستی فسمت نظردهیش غیرفعال بود نشد نطربدم تگه تونستی خودت با ادرسم نطر بزار رای و بزن تو گوشش دوست خوب من


سلام مامانی
ممنون از لطفت
باید برای نظر دهی به آلبوم چهارم میرفتید
به هر حال مرسی
زهرا (✿◠‿◠)
9 آذر 91 16:04
عزیزم ممنون بابت همه ی راهنماییات و دلداریات!


خواهش میکنم مامانی
موفق باشی
زندانی
10 آذر 91 8:05
ای جان کوثر جون چقد نازه
ماشالا
اذانش هم خویلی قشنگ خونده
خوشبحال کوثر و قطار بابایی


ممنون از لطف و حضورتون
آدرس نذاشتین!
مامان نازنین زهرا
10 آذر 91 14:16
کوثر جون رو از طرف من ببوسید چون ما شا الله خیلی بامزه هست من که خیلی دوستش دارم.با این شیرین کاری هاهم که بیشتر .


ممنون از لطف و حضورتون
نازنین زهرای ما رو ببوسید
مامان نازنین زهرا
10 آذر 91 14:23
من به روز مسابقه نرسیدم ان شا الله که برنده بشه عزیزم


متشکرم مامانی
مامان کوثری
10 آذر 91 17:56
مسابقههههههه
از وبلاگ جدید نی نی مد دیدن کنید نظر بدین و عکس نی نی فشن های خودتون رو برامون بفرستین تا تو وبلاگ بگزاریم و همه از تیپ و مدل لباس هاشون لذت ببرن و استفاده کنن
http://ninimod.niniweblog.com/
راستی تو مسابقه ما هم شرکت کنید


ممنون از اطلاع رسانی
مامانی
10 آذر 91 22:58
ماشالا ماشالا اینقد شیرین میشه این دخمل کوشولو

یخچاله خیلی باحاله منم خیلی دوس دارم سس رو

راستی پسرم بدنیا اومده


ممنونم از حضورت مامانی
واییییییییییییییییییی چه خبر خوبییییییییییییی
عزیزمممممممممممممم
الان میااااااااااااااام
ستاره زمینی
11 آذر 91 8:26
عزیزم چه شیرین زبون این گوگولی من.
وای تو یخچالا ببینید.
افرین دخمل گلم که شیر عسل میخوره نوش جان.
قطار بابایی هم مبارک باشه.


ممنون از لطف و حضور و نگاهتون
شبنم
11 آذر 91 9:15
سلام
نظر نمی زارم یه موقع فکر نکنین بهتون سر نمی زنم
کوثری خاله چقدر خوردنی شدنی خاله ماشاالله
مامانی حسابی دلم هواتون رو کرده خیلی زیاد دوستتون دارم


سلام دوست قدیمی. ممنون از لطفت
خیلی کم پیدایی. وبلاگت رو هم که رمزی کردی. نظر هم نمیشه گذاشت!
نی نی سایت هم که نمیای
ما هم دلمون تنگ شده عزیزم
سید محمد رو ببوس
مرسی که نظر گذاشتی
مامان ياشار
11 آذر 91 15:01
واي خانوم گل الان كه ميخوندمت ديدم چقدر علاوه بر اينكه دلم براي كوثر جونم تنگ شده بود دلم واسه نوشته هاي شما هم تنگ شده بود. جيگر شيرين كاريها و شيرين زبونياشو. خدا به عزت همين ماه همه بچه ها رو واسه والدينشون حفظ كنه.


ممنون از لطف و حضورتون عزیزم
چه دعای خوبی
mamanebaran
12 آذر 91 16:30
انقدر به كوثر و داستاناش علاقه دارم كه تمام نوشته ها رو خط به خط سطر به سطر با دقت مي خونم ، قربونش برم عسلم ، عاشقتممم عسلم با اين اداهاش


وای ممنونم از لطفتون عزیزم
شما خیلی مهربونی
مریم مامان عسل
14 آذر 91 3:00
آقا منم قطار بازی!
وای مامانی چه حس نوستالژیکی بهم دادی با اون عکس اولی من عاشخخخخخخخخخخ جکی و جیل بودم توی بچگی! دوست داشتم بغلشون کنم.
قایم موشک بازیتو عشقه عروسک خانوم!
بنده یعنی مامان مریم به اتفاق بابا حمیدرضا خودمون دوتایی گاهی کودک درونمان رو بیدار میکنیم و با هم توی خونه قایم موشک بازی میکنیم.
باورت میشه؟؟؟ از اول ازدواجون بازی میکردیم. هنوزم گاهی شیطون میشیم. منم مثل کوثر جون یه بار زیر حوله تنی قایم شدم. جالبه که حمیدرضا نیم ساعت داشت دنبالم میگشت پیدام نمیکرد!
آخرش خودم خنده ام گرفت صدامو شنید!
خخخخخخخخخخخ


عزیزمممممممممممممم
من فدای اون حس بچگیت و قایم شدنت
کلی خندیدم
از دست تو