کودکانه هایت کجاست؟
روزی که سه ساله شدی
تلفنی سفارش خرید دادم + یه دونه بستنی برای تو
خوشحال شدی و منتظر بودی زنگ درو بزنن
منم پول رو آماده کردم که مثه همیشه تو بدی
اما....
همینکه سفارش ها + بستنی رسید،
رفتی جلو آینه و یه نگاه به لباست که آستین بلند نبود انداختی و گفتی:
وای چقد دستام معلومه. اینجوری زشته بیام جلو در!
و بر خلاف تصور من اصلا جلوی در ظاهر نشدی!
و من این روزها بر خودم می بالم که تو را دارم
چقدر بزرگ شدی و یا شاید من خیلی جوگیر سه ساله شدنت هستم!
کودکانه هایت کمرنگ شده...
بی سرو صدا آب می خوری و تازه برای ما هم میاری
بی سرو صدا همه ی غذاتو می خوری
بی سروصدا میری دستشویی
دیگه برای مسواک کردن دندونات چونه نمیزنی
بی سروصدا می خوابی
و .... خانمی شدی برای خودت
اینم عاقبت تعدادی از بادکنکای تولدت
هر چی می گفتیم خاله جون! بادکنک بسه دیگه! پمپ نکن! مگه گوش می کرد؟!
درسته که تزئینات تولدت خیلی خوشگل تر شد با وجود این 40 بادکنک
اما حالا همینا شدن معضل خونه ی ما
( امروز و فرداست که تک خاله سرو کله اش پیدا بشه و بگه: بشکنه دستم که نمک نداره )