جیگر مادر و بابا

دخترم، مسافرت، بازی، شیرین زبونی و... (2)

1391/4/25 11:27
نویسنده :
599 بازدید
اشتراک گذاری

خوش اومدید دوست من

لطفا اول برید سراغ پست قبلی (پایینی)

چون این پست ادامه ی ماجرای سفرمونه. مرسی ماچ

 

 بازم دخترک و حیاط خونه ی آقا جون

 

 

بفرمایید ادامه ی مطلب. ممنونم لبخند

 

 تا در حیاط رو باز می کردی

مامان جون صدا می زد: کوثر جون درو ببند مگس میاد

برعکس دفعه قبل (عید نوروز 91) که از مگس می ترسیدینیشخند

اینبار خودت با مگس کش دنبالشون راه میوفتادی و می گفتی

میخوام مگس کش کنم!niniweblog.com

 

بعد از چند روز که خونه ی آقا جون بودیم پشت بام و زیر زمین رو کشف کردی

کفشاتو پات می کردی و از پله ها می رفتی بالا

 

 

بعدش می اومدی پایین و در و باز می کردی

و ما رو هی صدا می زدی که از زیر کولر بیایم بیرونniniweblog.com

 

 

و بعد از اون، حداقل روزی 10 بار می رفتی تو زیر زمین و اونجا بازی می کردی

و جسد یه سوسک هم (البته از نوع درختی، نه از اون فاضلابیای چندش آور سبز)

کشف کردی و دیدنش همیشه برات جذاب بود!

چرا اینجوری نگام می کنی وروجک؟ خب راست می گم دیگه!niniweblog.com

 

 

 وقتی می خواستیم بریم بیرون زودتر از همه می رفتی جلو ماشین می نشستی

و از اینکه باد کولر به صورتت می خورد می خندیدیniniweblog.com

 

 

توی بازار جشمت به جوجه اردک افتاد و با خوشحال گفتی:

وااااااااااای جوجه طلایییییییniniweblog.com

البته لحظه ی اولی که رسیدیم خونه ی آقا جون پرسیدی:

جوجه طلایی کجاست؟ (پست سفر یعنی زندگی (3) )

 

 

مامان جون می خواست یخچال ساید بخره و خوشحالیش هم برا تو بود

لابه لای همه ی یخچال ها رفتی و هی گفتی عکس بگیر دیگه

 

 

سفرمون به نیمه رسیده بود و ازت پرسیدم:

بریم خونه پیش بابایی؟ یا عمویی و خاله جون؟ بریم تهران؟

عصبانی نشدی اما گفتی: خونه ی خودمون حیاط داره؟ گفتم: نه

جواب دادی: خونه ی آقا جون حیاط داره ....دوست دارم اینجا باشیم!

 

niniweblog.comآقا جون که می اومد خونه با خوشحالی به استقبالش می رفتی و

آقا جون هم تو بازی کردن با تو کم نمی ذاشت

جیغ می کشیدی و می گفتی: نههههههههه آقا جون منو نخور و فرار می کردی

 

 

آقا جون که نمازشو می خوند بعدش بهش می گفتی:

من دوست دارم اسب شوار شم ...همون اسبی که تکون هم می خوره!

niniweblog.com

 

 

همسایه ی آقا جون از باغشون برامون بادمجان و خیار چمبر و کدو مولی آورده بود و

از این کدو مولی خوشت اومده بود و باهاش کلی بازی کردی

مامان جون هم یه آش خیلی خوشمزه با این کدو مولی برامون درست کرد خوشمزه

 

 

کم کم هیجان حیاط برات کمتر شده بود و رضایت می دادی به زیر  کولر نشستن

اینم پنجره ی اتاقمون که با انگور یاقوتی جذاب و دلنشین شده بود

 

 

و اینم نمای دیگری از زیباییه حیاط خونه ی آقاجون و 

دخملی که دست از چیدن گل های شاه پسند بر نمی داشت!niniweblog.com

 

 

یه بعدازظهر نسبتا گرم رفتیم پارک

از این گل کاغذی زیبا خوشت اومده بود و هی تکونش می دادی

 

 

 

اونجا حسابی بازی کردی و به قول خودت پِرپِرک خیلی دوست داشتی!niniweblog.com

 

 

چشمت به چرخ و فلک افتاد و هی منو کشیدی به سمتش

هر چی گفتم این خطرناکه، نمیشه سوار شی ولی مگه گوش می کردیکلافه

بالاخره سوار شدی. اونم سه مرتبه و هر بار حدود نیم ساعت!

 

 

عمو قدم (متصدی چرخ و فلک)

اول اسم بچه ها رو می پرسید

بعدش با مهربونی و خوش زبونی باهاشون حرف می زد

و هی صداشون می کرد و تو هم حسابی بهت خوش می گذشت

و دست تکون می دادی برامون

ولی نمی دونم چرا عمو قدم هی تو رو صدا می کرد زینب! و من niniweblog.com

هر چقدر هم که سوار می شدی هزینه اش همون 500 تومن بود

و اما

بشنوید از سرسره بادی

سرسره بادی هم دو سری رفتی بازی کردی

 

 

همین که وارد می شدیم توی دفتر، ساعت ورود و خروج می زدن و niniweblog.com

از همون لحظه، یک ربع زمان بازی شروع می شد با هزینه ی 1500 تومن

بعد از ده دقیقه یادآوری می کردن که 5 دقیقه ی دیگه وقتتون تمومه ابرو

و حین بازی هم هی تذکر می دادن که بچه اینقدر نپر فقط سر بخور تعجب

در آخر هم به بچه یه اخمی می کردن که بترسه

و بفهمه که یک ربعش تموم شده و باید بره بیرونقهر

 

راستی بعدا فهمیدم عمو قدم (متصدی چرخ و فلک) از جانبازان دفاع مقدس هستن....

 

و اون شب آخرین شبی بود که می رفتیم تپه ی نور الشهدا

 چه صمیمانه رفتی بغل دایی جون niniweblog.com

هرچند که اولش از این لباس دایی خوشت نیومد

و از دایی فرار می کردینیشخند

 

 

دایی هم همیشه خوش اخلاق نبود

وقتایی که می رفتیم خواستگاری و طبق میلش نبود با همه قهر می کرد.نگران


متفکر راستی کسی برا این دایی جون یه دختر خوشگل سراغ نداره؟

آخه خودش میگه همه ی خوشگلا شوهر کردن و زشتاش موندن! خنده

 

و اینم انگور عسگری حیاط خونه ی آقاجون اینا

 

 

و آخرین عکس از سفرمون. به قول دخترم دالییییییییییی niniweblog.com

 

 

روز آخر سفر باز ازت پرسیدم:

بریم خونه پیش بابایی؟ یا عمویی و خاله جون؟ بریم تهران؟

منو نگاه کردی و با یه برقی توی چشمات، فقط خندیدی.لبخند

 عاشقتم  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (29)

ستاره زمینی
25 تیر 91 13:05
اخی منا بردید به شهرمون به حیاط منزلمون درخت انگور گلهای زیبا درخت البالو گیلاس زرد الو. وای خدا دلم تنگه واسه خونمون .چه کنیم باید در کنار هم باشیم .انششالا همیشه دل همه خوش باشه خدایا یاری کن.


آخییییییییییی عزیزممممممممم
چه خاطراتی برات یادآوری شد. مرسی که نوشتی
ممنون از دعای خوبت
ستاره زمینی
25 تیر 91 13:05







مرسی از محبتت دوست من
آزاده
25 تیر 91 13:19
ایشالا همیشه شاد باشی کوثر جونم.


ممنونم عزیزم
مامان زهره
25 تیر 91 14:20
خداراشكر كه گل دختر بعد از سه هفته رضايت دادند برگردند خونه.خوش اومدي كوثر خاله


سه هفته؟!!!!!!!
چرا شایعه پراکنی میکنی مامانیییییییی
همش 11 روز شد!
مامان زهره
25 تیر 91 14:20
پس رفته بودين خواستگاري.خب بذارين به ميل دايي رفتار بشه چي مي شه؟!


خواستگاری هم چند باری رفتیم
مامان جون که هر روز چشمش دنبال این دختر و اون دختره!
خب دایی کسی رو نمیپسندههههههههههه
مامان زهره
25 تیر 91 14:21
هميشه خوش باشين


مرســــــــــــــــــی مهربونممممممممممممممم
منم هزار تا گل
مامان تارا و باربد
25 تیر 91 14:35
سلام عزیزم سفر خوش گذشت عکسا که اینطور میگه می بوسمت گلم


سلام مامانی
مرسی از حضورت. بوس
خاله باران
25 تیر 91 15:13
اخی بچه های آپارتمانها واقعا گناه دارند.برای همین خونه باباجونها را دوست دارند.حالا حساب کن نسل بعد چی میشند؟؟؟


آره دیگه واقعا آپارتمان مثه قفسه براشون
خاله باران
25 تیر 91 15:13
جوجه خاله خودش جوجه داره؟؟؟وووی ووی بووووس


خاله باران
25 تیر 91 15:19
خانومی خیلی خوشحالم که سفر خوبی بوده.ان شالله به زودی سه تایی برید.بابای هم امتحانتشون خوب شه...همیشه شاد و سلامت باشی گلم...


ممنون از لطفت عزیزمممممممممممم
انشالله
مامانی
25 تیر 91 15:28
کوثری چه شیطون بلا شدی خاله از پشت یخجالا که نیگا میکنی ادم میخواد بخوردت

وای جوجه ها چه نازن دستشم گرفته بود؟

ماشالا به خودتون که همچین دختری داری خدا حفظش کنه

ایشالا همیشه به سفر عزیزم

برای منم دعاکن برا طه و خدم و حاجی جونم


عزیزم مرسی از حضورت و لطفت
چشم من که همیشه به یاد دوستای خوبم هستم
بخصوص تو مامانیه ناز خودم
مامانی
25 تیر 91 15:29
اهنگ وبت عالیه من و حاجی عاشق اهنگ های عربی هستیم




جدی؟ چه جالب
ستاره زندگی
25 تیر 91 15:37
وروجک ما عجب مقایسه ای کرده!
خونه بدون حیاط نمی پسنده
هم بابا میخوادوهم خونه باحیاط



آره دیگه
دخملمون عشق حیاط شده بود
حس میکرد از قفس آزاد شده و هر وقت دلش میخواد میره پارک!
آخه تو کوچه هم میرفت!
ستاره زندگی
25 تیر 91 15:40
مامانی،بالاخره دایی جون
زن دایی پیدا کرد


نه هنوز!
زهره مامان نیایش
25 تیر 91 15:42
چه حیاط با صفایی خیلی خیلی قشنگه واقعا روح ادم رو تازه میکنه قربون کوثر شیرین زبون خدا آقا جون رو برات نگه داره عسل ، نیایش هم همیشه همین رو میگه منو نخورحسابی بهت خوش گذشته ها از این کارات معلومهوای خدا چه جوری جرات کردی بری رو چرخ و فلک البته از تو بیشتر مامانی جرات کرده منکه هنوز میترسم
خدا دایی ات رو برات نگه داره دایی ها خیلی خواهر زاده هاشون رو دوست دارن خیلی...ایشالا خوشبخت بشه بهش از قول من خواهرانه بگو خیلی وقتا زشت ها آدم رو به حدی از خوبی و کمال و خوشبختی و زیبایی میرسونن که خوشگلا نمیتونن!...
خدا رو شکر که راضی شدی برگردی خونه پیش بابایی یا عمویی یا خاله جونهمیشه به سفر وشادی دست مامانی هم درد نکنه خیلی قشنگ بود آهنگش هم خیلی قشنگ بود


مرسی عزیزم که وقت گذاشتی و خوندی
ممنون از حضورت مامانی
آره کوثر خانم حسابی بهش خوش گذشته
داداشم منظورش از دختر خوشگل دختری هس که به دل خودش بشینه. وگرنه ما دختر زیاد بهش نشون دادیم ولی نمیپسنده!
چیزایی هم که شما فرمودید هزاران بار از طرف هزاران نفر شنیده
دنبال یکی هس که به دلش بشینه
یاس
25 تیر 91 17:19
واقعا حیاط خونتون قشنگ و با صفاست.ولی کوثر جونم از همه چیز قشنگتره و نازتره.قربونش برمک با این دنیایه قشنگ و پر از رمز و رازش.
من نفهمیدم هنوز این ورو جکها چرا همینکه یکی سجده میکنه خودشون رو عین جت به پشتش میرسونن؟
خدا آقاجون و مامان جون رو هم براتون نگه داره و سایشون همیشه بالایه سرتون باشه.به دایی جونم بگو برات دعا میکنیم که یه دختر خوب و مهربون بیاد سر راهش
من دوستتون دارم.آخه این وروجک چرا از پشت درخت اینطوری نگاه میکنه؟/؟؟؟؟؟؟؟؟قورتش میدماااااااااا


ممنون از لطف و محبتت خانمی
مرسی از حضور مداوم و دوست داشتنیت
امیدوارم شما هم همیشه شاد و سلامت باشین
برا دایی هم دعا کنید که مامان جون و آقا جون اینقدر اذیت نشن!
مامان محمد صادق(زهرا)
25 تیر 91 18:29
خدای مننننننننننننننننننننننن!

چه جای با صفایی!

مدتیه همچین جایی نرفتم1 داره 6 ماه میشه!!

پختیم از گرما ....اینجا....
این روزا که عییییینهوو جهننننمه!!!

*************************

همیشه به سفر ان شاللا!

***************************
کلی به اون تیکه ی مگس کشی ش خندیدم!

بچه ها چه زود تغییر میکنن!
آخه محمد صادق منم خفن از گل می ترسید ولی حالاااااااا...

قاتل گل شده!!!
**************************
معلومه که به کوثر جونی و اللللللبته آقا جونش و.... خیییلی خوش گذشته!
آخه مام دوریم! میدونم چه ذوقی باید داشته باشن!!!


سلام عزیزم
مرسی از حضور گرمت مامانیه با سلیقه
آره بچه ها خیلی زود در بعضی موارد که به میلشون باشه تغییر میکنن!
انشالله برا شما هم دیدار تازه بشه و آب و هوایی عوض کنید
مسعود
25 تیر 91 18:46
عجب مامان خوبی...


ممنون از حضورتون
وبلاگ شما هم جالبه
مامانی
26 تیر 91 0:13
سلام عزیزم خوبی؟ بروزم طه جونم در 18 هفتگی
اگه بیای خوشحال میشم



سلام مامانی جون. به به 18 ماهگیت مبارک. چشم میام
نایسل
26 تیر 91 0:52
سلام خوملم همیشه به سسفر


سلام عزیزم
مرسی
نایسل
26 تیر 91 0:55
قربونت برم وقت نداشتم پستت رو بخونم سر فرصت میام میخونم


ممنونم که اومدی و ممنون از صداقتت
مریم مامان عسل
26 تیر 91 4:58
الهیییییییییییییییییییی فداتون شمممممممم
کوثری بهت حسودیم شد. اخه من آقا جونمو از دست دادم. قدر آقاجونتو بدون چون منو یاد اقا جون خودم می اندازه به همون مهربونی.
همیشه سوار کولش میشدم اینجوری. تمام خاطرات کودکیمو از اون دارم.
خدا رو شکر که بابای خوبمو دارم.
الهی سایه شون بالا سرمون باشه این بابا های مهربون.
دایی جون ایشالا یه عشق خوب اونطوری که دوست داری و به صلاحته بیاد سراغت به حق علی.
خیلی خوشحالم که انقدر بهتون خوش گذشته و پستهای سفر عالی بودن مثل همیشه.
دوستتون دارم.


مرسی از حضورت عزیزمممممممممممممممم
خدا آقاجون مهربونتو رحمت کنه و به پدرتون سلامتی بده.
انشالله این داداش ما هم به نصیب و قسمتش برسه
ممنونم از لطفت
مامان یاشار
26 تیر 91 15:45
وای خانوم گل خیلی قشنگ تعریف کردی. جدی میگم انگار منم اونجا بودم واقعاً از خوندن مطالبت با عکسای مناسب و به جا کلی کیف کردم. همیشه خوش باشی. کوثر خانوم خیلی خوشگل رو هم هزار تا


خواهش میکنم عزیزم
مرسی که وقت گذاشتی و خوندی. شما لطف دارین
شما هم شاد و سلامت باشین. بوس بوس
سمانه مامان پارسا جون
26 تیر 91 17:09
ای جونم کوثر جون

چقدر عکسش با جوجوها با نمکه جیگر

انگورها هم دلمونو آب کرد

ایشاا... یه دختر خوشگل مثه خود دایی جون واسش پیدا بشه


مرسی از نگاهت مامانی. بوس بوس
انشالله. به دعای شما
مامان امیر علی
27 تیر 91 15:18
ای جانم خوشحالم که حسابی خوش گذشته به شمااااااااااا عکسها و خاطرات هم عالی بودن بوس


ممنون از لطفت و نگاهت. بوس
تک خاله کوثر جونی
28 تیر 91 1:38
پس من چی؟ من کو؟ من کجام ؟ رفتی خونه ی ما... اونم بدون من ؟!!!

پس جدا دارم مجددا اعلام کنم که : نوه مغز بادومه دیگه!


خاله جون ته تغاری به مغز بادوم چه حسادتی می کنه
مبینا
31 تیر 91 10:31
این لباست خیلی بهت میاد کوثر جون . خیلی ناز شدی .راستی شعر اول وبلاگت هم خیلی دل نشینه


ممنونم مهربونم. شما لطف داری
مرسی که بهمون سر زدی
عزیزم آدرسی که دادی باز نمیشه خانمی
بابای دوقلوها
31 تیر 91 20:58
همیشه به سفر و گردش
آقا جوووون مهربووووووووووووووون

کوثری؟؟؟؟؟؟ دایی به این خوشتیپی و ماهی ترس داره آخه؟؟؟ اونم از لباسش؟
بوس واسه دایی و آقاجون و کوثریمووون


ممنون از لطفتون
خب دخمل من از لباس مشکی خوشش نمیاد
عمو عماد
1 مرداد 91 15:19
سفر جالبی بود. ایشالا داییشم یه دختر خوب پیدا می کنه


ممنونم. انشالله