دخترم، مسافرت، بازی، شیرین زبونی و... (2)
خوش اومدید دوست من
لطفا اول برید سراغ پست قبلی (پایینی)
چون این پست ادامه ی ماجرای سفرمونه. مرسی
بازم دخترک و حیاط خونه ی آقا جون
بفرمایید ادامه ی مطلب. ممنونم
تا در حیاط رو باز می کردی
مامان جون صدا می زد: کوثر جون درو ببند مگس میاد
برعکس دفعه قبل (عید نوروز 91) که از مگس می ترسیدی
اینبار خودت با مگس کش دنبالشون راه میوفتادی و می گفتی
میخوام مگس کش کنم!
بعد از چند روز که خونه ی آقا جون بودیم پشت بام و زیر زمین رو کشف کردی
کفشاتو پات می کردی و از پله ها می رفتی بالا
بعدش می اومدی پایین و در و باز می کردی
و ما رو هی صدا می زدی که از زیر کولر بیایم بیرون
و بعد از اون، حداقل روزی 10 بار می رفتی تو زیر زمین و اونجا بازی می کردی
و جسد یه سوسک هم (البته از نوع درختی، نه از اون فاضلابیای چندش آور )
کشف کردی و دیدنش همیشه برات جذاب بود!
چرا اینجوری نگام می کنی وروجک؟ خب راست می گم دیگه!
وقتی می خواستیم بریم بیرون زودتر از همه می رفتی جلو ماشین می نشستی
و از اینکه باد کولر به صورتت می خورد می خندیدی
توی بازار جشمت به جوجه اردک افتاد و با خوشحال گفتی:
وااااااااااای جوجه طلاییییییی
البته لحظه ی اولی که رسیدیم خونه ی آقا جون پرسیدی:
جوجه طلایی کجاست؟ (پست سفر یعنی زندگی (3) )
مامان جون می خواست یخچال ساید بخره و خوشحالیش هم برا تو بود
لابه لای همه ی یخچال ها رفتی و هی گفتی عکس بگیر دیگه
سفرمون به نیمه رسیده بود و ازت پرسیدم:
بریم خونه پیش بابایی؟ یا عمویی و خاله جون؟ بریم تهران؟
عصبانی نشدی اما گفتی: خونه ی خودمون حیاط داره؟ گفتم: نه
جواب دادی: خونه ی آقا جون حیاط داره ....دوست دارم اینجا باشیم!
آقا جون که می اومد خونه با خوشحالی به استقبالش می رفتی و
آقا جون هم تو بازی کردن با تو کم نمی ذاشت
جیغ می کشیدی و می گفتی: نههههههههه آقا جون منو نخور و فرار می کردی
آقا جون که نمازشو می خوند بعدش بهش می گفتی:
من دوست دارم اسب شوار شم ...همون اسبی که تکون هم می خوره!
همسایه ی آقا جون از باغشون برامون بادمجان و خیار چمبر و کدو مولی آورده بود و
از این کدو مولی خوشت اومده بود و باهاش کلی بازی کردی
مامان جون هم یه آش خیلی خوشمزه با این کدو مولی برامون درست کرد
کم کم هیجان حیاط برات کمتر شده بود و رضایت می دادی به زیر کولر نشستن
اینم پنجره ی اتاقمون که با انگور یاقوتی جذاب و دلنشین شده بود
و اینم نمای دیگری از زیباییه حیاط خونه ی آقاجون و
دخملی که دست از چیدن گل های شاه پسند بر نمی داشت!
یه بعدازظهر نسبتا گرم رفتیم پارک
از این گل کاغذی زیبا خوشت اومده بود و هی تکونش می دادی
اونجا حسابی بازی کردی و به قول خودت پِرپِرک خیلی دوست داشتی!
چشمت به چرخ و فلک افتاد و هی منو کشیدی به سمتش
هر چی گفتم این خطرناکه، نمیشه سوار شی ولی مگه گوش می کردی
بالاخره سوار شدی. اونم سه مرتبه و هر بار حدود نیم ساعت!
عمو قدم (متصدی چرخ و فلک)
اول اسم بچه ها رو می پرسید
بعدش با مهربونی و خوش زبونی باهاشون حرف می زد
و هی صداشون می کرد و تو هم حسابی بهت خوش می گذشت
و دست تکون می دادی برامون
ولی نمی دونم چرا عمو قدم هی تو رو صدا می کرد زینب! و من
هر چقدر هم که سوار می شدی هزینه اش همون 500 تومن بود
و اما
بشنوید از سرسره بادی
سرسره بادی هم دو سری رفتی بازی کردی
همین که وارد می شدیم توی دفتر، ساعت ورود و خروج می زدن و
از همون لحظه، یک ربع زمان بازی شروع می شد با هزینه ی 1500 تومن
بعد از ده دقیقه یادآوری می کردن که 5 دقیقه ی دیگه وقتتون تمومه
و حین بازی هم هی تذکر می دادن که بچه اینقدر نپر فقط سر بخور
در آخر هم به بچه یه اخمی می کردن که بترسه
و بفهمه که یک ربعش تموم شده و باید بره بیرون
راستی بعدا فهمیدم عمو قدم (متصدی چرخ و فلک) از جانبازان دفاع مقدس هستن....
و اون شب آخرین شبی بود که می رفتیم تپه ی نور الشهدا
چه صمیمانه رفتی بغل دایی جون
هرچند که اولش از این لباس دایی خوشت نیومد
و از دایی فرار می کردی
دایی هم همیشه خوش اخلاق نبود
وقتایی که می رفتیم خواستگاری و طبق میلش نبود با همه قهر می کرد.
راستی کسی برا این دایی جون یه دختر خوشگل سراغ نداره؟
آخه خودش میگه همه ی خوشگلا شوهر کردن و زشتاش موندن!
و اینم انگور عسگری حیاط خونه ی آقاجون اینا
و آخرین عکس از سفرمون. به قول دخترم دالییییییییییی
روز آخر سفر باز ازت پرسیدم:
بریم خونه پیش بابایی؟ یا عمویی و خاله جون؟ بریم تهران؟
منو نگاه کردی و با یه برقی توی چشمات، فقط خندیدی.
عاشقتم