جیگر مادر و بابا

دخترم، مسافرت، بازی، شیرین زبونی و... (1)

1391/4/25 9:05
نویسنده :
505 بازدید
اشتراک گذاری

کی رفته ای زدل که تمنا کنم تو را

کی بوده ای نهفته که پیدا کنم تو را

 

هوایی شده بودیم برای رفتن به جایی که

همیشه بهترین خاطرات تولد آقامون صاحب الزمان رو برامون داشت

بار سفر رو بستیم و بابایی رو با امتحاناتش تنها گذاشتیم (مادر و دختر خبیثniniweblog.com)

فقط من و کوثرم

سرشار از هیجان بودیم و عشق دیدار بهترین ها

دو روز مانده به عید آغاز رفتن را شروع کردیم....niniweblog.com


 

حالا ادامه ی مطلبniniweblog.com

 

 وقتی رسیدیم جهرم

یک راست رفتیم خونه ی آقاجون اینا

و سر از پا نمی شناختی برای کشف و شهود مکان و زمان و آدم های جدید

و حیاط بیشترین هیجان رو برات داشتniniweblog.com

 

 

مهم نبود هوا گرمه یا خنکه، آفتابه یا سایه،

فقط باید می رفتی و می گشتی و ذوق می کردیniniweblog.com

می گفتم: کوثر جون هوا گرمه ببین آفتابش چه داغه

و جواب می دادی: مادر جون تازه درش هم داغه!niniweblog.com

بله دیگه درو باز می کردی و می رفتی تو کوچه. چشم بابایی روشن!

 

 

دقیقا مثه آبان ماه سال 89 (13 ماهه بودی)

که اینجوری می رفتی تو حیاط

 

niniweblog.com 

به طلوع ماه نیمه شعبان نزدیک می شدیم....

حال و هوای لحظات غروب خورشید و طلوع ماه بی نظیر بود و من دعا کردم ....

 

اینم تو و دایی و ماه نیمه شعبان

و تپه ی نور الشهدا و چراغ نوشته ی "یا مهدی" که از همه جای شهر مشخص بود.

و شبا با ذوق بهشون اشاره می کردی. از حیاط خونه یا کوچه یا خیابون....niniweblog.com

 

 

تپه ی نور الشهدا...چه اسم زیبایی

حدود 10 کیلومتر با ماشین از کوه بالا می رفتیم تا برسیم

به جایی که 5 شهید گمنام در اونجا آرمیده بودن

جایی بین زمین و آسمان. کاملا مسلط به تمام شهر

 

 

 

و در این شبهای عید به عشق آقامون، صاحب امورمون

به چه زیبایی اونجا رو آذین بندی کرده بودن

تا نماز جماعت رو برپا کنن و

مداحی و توزیع شام و شربت و شیرینی، برای سیل مشتاقین داشته باشن

 

 

یا رب عید است عطا بر همه ده

بر ماتم و اندوه همه خاتمه ده

پایان غم همه ظهور مهدی ست

تعجیل فرج به مهدی فاطمه ده

niniweblog.com 

صبح عید رفتیم امامزاده بی بی دو خواهران

و تو چه ذوقی می کردی با کف زدنniniweblog.com

تسبیح های مامان جونو انداخته بودی گردنت و نمی ذاشتی تو دستمون باشه

 

 

و عصر روز عید چه ذوقی کردم من وقتی که 

مامان جون خیلی غیرمنتظره اون تسبیح چوبی کرم رنگشو بهم هدیه کرد

چقد جالب و به یاد موندنی بود....niniweblog.com

 

مامان جون صندلیتو بهت داده بود و دیگه ازت جدا نمی شد

و به قول مامان جون مثه حلزون می شدی وقتی با صندلیت راه میرفتی

 

 

بازم به یاد آبان ماه سال 89 که نشون میده

همون موقع هم این صندلی رو دوست داشتی

 

 

بازم تو و صندلیت و بازی کردن و انگور یاقوتی 

با اینکه انگوراشو خورده بودن ولی در نهایت زیبایی بود و

حیاط خونه رو رویایی کرده بود

 

 

عصرا که دایی میومد خونه میرفتی سراغ موتورش و هی سوال می پرسیدی

این چیه؟ مال کیه؟ اسمش چیه؟ برا چیه؟ چه رنگیه؟ و ؟؟؟؟؟؟

 

 

غذا خوردنت هم کم شده بود آخه ممکن بود بازی کردنت دیر بشهniniweblog.com

صدا می زدم: کوثر جون بیا غذاتو بخور و جواب می دادی:

من دوست دارم بشینم پشت میز و مثه تو رستوران غذا بخورمniniweblog.com

 

 

غذات هنوز تموم نشده بود که باز می رفتی تو حیاط

همه رو هم به اونجا دعوت می کردی

از آقاجون گرفته تا دفتر نقاشی و خرسی niniweblog.com

 

niniweblog.com 

من نمیدونم چه طاقتی داشتی که تو اون گرما تو حیاط می نشستی

و چه شیرین هم شده بودی هم از حرکات و هم از حرف زدن niniweblog.com

 

 

و شب که می شد باز می رفتیم تپه ی نورالشهدا و تو می گفتی بریم "یا مهدی"!


 

بیرون که می رفتیم هر وقت خسته می شدی می رفتی بغل دایی

آخه دایی خیلی دوستت داره،

تازه کلی اصطلاحات جدید  هم بهت یاد داد و

خودش غش می کرد از خنده وقتی تکرارشون می کردی.niniweblog.com

از جمله:

برای تشکر بگی: سپاسگذارم

نام دیگر بستی قیفی: بستنی لیسی

اسم دیگر غذا: به به

و اینکه به اون یکی دایی بگی: دایی گلی! niniweblog.com

 

اینجا هم آماده شدی که بریم خونه ی دایی گلی!

 

 

هر وقت از خونه ی آقا جون بیرون می اومدیم و یا برمی گشتیم 

باید این مسیر کنار دیوار خونشون رو تا آخر می رفتی و برمی گشتی

 

 

یه روز عصر رفتیم مجموعه ی تفریحی باغ پردیس که 

یه دریاچه مصنوعی داشت با یه عالمه مرغابی

با دیدن دریاچه جیغ کشیدی و گفتی: واااااااااااااای دریا رو ببین niniweblog.com

 

 

بعدشم با هیجان خاصی صدا می زدی:

مرغابی کوچولو، مرغابی کوچولو بیا.... بیا اینجا نون بخور....نون برات انداختم تو آب

 

 

از بس که هی گفتی من دریا دوست دارم.... میخوام برم تو آب

با اینکه هوا تاریک شده بود

اما آقا جون رو با خودت کشوندی تو آب niniweblog.com

 

 

تا اینجای سفر هر وقت می پرسیدیم:

بریم خونه پیش بابایی؟ یا عمویی و خاله جون؟ بریم تهران؟

با عصبانیت و جدی جواب می دادی: نه، همین جا خونه ی آقا جون باشیم...niniweblog.com

 

ادامه دارد..... 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (20)

ستاره زمینی
25 تیر 91 12:40
عزیزم همیشه به شادی از عکسها و نوشته های مامانی معلومه که خیلی خوش گذشته.خدا را شکر.


ممنونم مامانییییییییییی
آزاده
25 تیر 91 13:12
وای خدای من. خستگیم حسابی در رفت با این موسیقی زیبات و این عکسای خوشگل کوثر جونم. خدایی خیلی لذت بردم با اون تپه و چراغونی ها. التماس دعا دوستم


عزیزمممممممممممممم
مرسی از محبتت دوست خوبم.
راستی زیارت قبول!
مامان زهره
25 تیر 91 14:13
سلام عزيز دلم خسته نباشي از سفر انشاء الله هميشه دلت خوش باشه.


سلام دوست من
مرسی از لطفت مهربونم
مامان زهره
25 تیر 91 14:15
پستت را كامل خوندم خوب نوشته بودي عكس ها هم حرف نداشت. مخصوصا عكس آخري.ببين بچه ها براي رسيدن به خواسته هاشون چقدر قشنگ ياد گرفتن پا فشاري كنن.معلوومه اونجا بهتره.تهران به درد نمي خوره.اونجا دايي هست.موتور دايي، تسبيح، امامزاده ، مرغابي ، دريا و بيشتر از همه مهر و محبت كه موج مي زنه


مرسی از حضورت. ممنونم که وقت گذاشتی و خوندی
برمنکرش لعنت. ما که همش بال بال میزنیم از تهران بریم بیرون!
مامانی
25 تیر 91 15:22
وای مامانی خوشبهحالتون عجیب خوش گذشته ها

کوثر هم که عکساش دلبری میکنه ماشالا چه شیرین زبونی میکرده

رفتین تپه نورالشهدا برامون دعا کردی؟

دلم هوای یه زیارت کرده ولی


آؤه خداروشکر خیلی خوب بود. مرسی عزیزم
غصه نخور مامانی شما هم انشالله بعدا با طه جون برید سفر زیارتی
الان فقط استراحت کن
زهره مامان نیایش
25 تیر 91 15:27
عزیزم الهی همیشه خوش باشی چه سفر خوبی رفتی به قول معروف هم سیاحت و هم زیارت عالی بود لذت بردم و باهاتون همراه شدم و کلی کیف کردم همه روزتون عید و مبارک ان شاا لله و جمعتون جمع


مرسی مهربونم
جای دوستانمون خالی بود
به یاد همگیتون بودم
ممنون از حضورت
ستاره زندگی
25 تیر 91 15:29
کوثر جون حسابی خوش گذراندی
امامزاده،تپه نورالشهدا...،صندلی قشنگ،حیاط،دریاچه و..........منم بودم این جا رو رها نمیکردم
عزیزم همیشه شاد باشی


آره جای شما حسابی خالی بود
ممنون از محبتت
یاس
25 تیر 91 17:09
عزیزم،ناز گلم،تو چه ملوس شده بودی لپ گردویی.با اون خنده جادوییت.
مامان خوب از تمام لحضه ها عکس گرفتی.واقعا خسته نباشی.
خوشحالم که بهتون خوش گذشت .
ای مادر و دختر...



مرسی مهربونم شما لطف دارید
ممنونم که اومدی وقت گذاشتی و خوندی و دیدی
مامان محمد صادق(زهرا)
25 تیر 91 18:21
وااااااااااااااااااااااااااااااای!

چه پست قشنگییی!

چه کار خوبی کردی عکسای کوچیکیاشم که مربوط به الان میشد و گذاشتی!!!

خیییلی عالی بود!
الان میرم................قسمت دوم!


مرسی از لطفت عزیزم
آره داشتم دنبال یه عکس میگشتم و یهو اینا رو دیدم و چون برا خودم جالب بود گذاشتمشون
مامان زهره
26 تیر 91 9:36
عزيز دلم هنر عكاسي محمد سپهر را در صفحه گذاشتم خوشحال مي شم نظراتتون را بدونم


به به به
چششششششششششم حتما میاااااااااام
مامان یاشار
26 تیر 91 15:40
به به به همیشه به گردش و تفریح. چه لذتی بردم از خوندنش. خیلی قشنگ نوشته بودین مامان گل. عکسها هم بی نظیر بودن


ممنونم عزیزمممممممممممممم
لطف کردی اومدین. یاشار جونو ببوسش. قربونه لپاش
عمویی
26 تیر 91 23:10
تفرح و خوش گذرونی بدون عمویی!!!


اینقد حال داد
تک خاله کوثر جونی
26 تیر 91 23:12
این عکس ها که هیچی...
اون عکس هایی رو بذار که میگفتی خاله جون تو هم بیا بدون تو خوش نمیگذره!

شوخی کردم،ای بابا! اینطور مواقع خاله جون کیلو چند؟!



ایول به جواب آخر

خاله جون این دخمل مادرشو تحویل نمیگرفت! چه برسه به خاله....
تک خاله کوثر جونی
26 تیر 91 23:25
خوبه دیگه، دقیقا هر جایی که خاله جونت رو نبرده بودی بهت خوش گذشته و عکس هاشو گذاشتی اینجا!!!

خاله جون یه روز هم خودت خاله میشی هاااااااا !


دیگه جوابی نذاشتی که بگم
تک خاله کوثر جونی
26 تیر 91 23:29
دیگه حالا باباییه خاله جون رو توی این تاریکی میبری تو آب یا به قول خودت دریا؟ ای دخملک شیطون!

والا ما بچه بودیم از این زرنگ بازی ها نداشتیم!!!

نتیجه گیری: نوه مغز بادومه


نخیر
تو یادت نیس من که خوب یادمه چجوری از همه سواری می گرفتی
عمویی مصطفی
26 تیر 91 23:31
عمویی این حرکتی که خرسی رو گذاشتی رو سرت، منو یاد اون آدمای تو سیرک انداخت که با مهارت کامل این کار سخت رو انجام میدن البته نه با خرسی هااا.... یه وقت اشتباه نشه!


خب دیگه دخترم همه جوره هنرمنده
حالا هی بگید کی نابغه شده که دختر شما هم بشه
خب اینم یکی از نشونه هاش
مامان امیر علی
27 تیر 91 15:20
مادر و دخمل رو ببین خوب خوش می گذرونیداااااااااااااااا همیشه شاد و به گردش باشیدددددددددددددددددددد جای ما هم خالی بوس


ممنونم عزیزمممممممم
شما هم شاد باشید
تک خاله کوثر جونی
28 تیر 91 1:43
آره ...خصوصا واسه رفتن به دستشویی تو حیاط که همیشه تک خواهرم (که میشه خاله ی نی نیه خاله جونه کوثر ) یار و همراهم بود!


مام پارسا
28 تیر 91 1:52
الهی قربونت برم عزیز دلم.
معلومه که حسابی خونه آقاجون بهت خوش گذشته ها.
زیارتت هم قبول باشه خانوم کوچولو.
توی تموم عکسات ناز افتادی.
دست مامانی درد نکنه که بابایی رو تنها گذاشت و با شما رفت تفریح


خدانکنه مامانیه مهربون
آره خیلی خوش گذشت. جای بابایی و بقیه خالی بود
ممنون از حضورتون
ilijoon
1 مرداد 91 10:49



ممنونممممممممممممممممم