جیگر مادر و بابا

مادر اِصّه بودو!

1391/1/22 16:09
نویسنده :
359 بازدید
اشتراک گذاری

شبا قبل از خواب دستامو میذارم تو دستای مادرجون و برام قصه میگه niniweblog.com

مادر جون من تقریبا هر شب، بیش از 30 تا قصه رو تعریف میکنه niniweblog.com

همشون با "یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود" شروع میشه 

و با "قصه ی ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید" تموم میشه niniweblog.com

هنوز قصه ی اولی تموم نشده فوری میگم اِصّه ی چی؟ (قصه ی بعدی چیه؟) niniweblog.com

قصه ها که تموم شد شعر ها رو با هم میخونیم niniweblog.com

مادرجون وقتی کم میاره niniweblog.com شمارش اعداد رو به فارسی و انگلیسی برام می خونه بطوری که اینا رو هم حفظ شدم.

این هفته از قصه ی گاوماجراجو و دزدان گاو خوشم اومده و مادر جون حداقل روزی ده بار برام تکرارش میکنه. niniweblog.com

مادر جون دیشب کلک زد و تا می تونست باهام بازی کرد و من که خسته بودم با شنیدن ده تا قصه ی اولی به خواب رفتم...niniweblog.com

 

و اندر ادامه ی قصه گویی!

 

مادر بیا اِصّه ی خالی بودو!  

مادر بیا قصّه ی گاو خال خالی رو بگو

 

مادر برای آموختن پاره ای از مسایل اخلاقی قصه های "من درآوردی" میگه niniweblog.com

و کوثر خانم  این شیوه رو تکرار میکنه....

یتی نبود غی از خدای مهیبون هیچتس نبود... یه مادر توثری بود تو اتاق بود. توثر میدفت از عیوست میتسم. مادرش دفت عیوست خوبه نازی.... تلاغه به خونه ش نیسید.

یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. یه مادر کوثری بود. تو اتاق بود. کوثر می گفت از عروسک میترسم. مادرش گفت عروسک خوبه. نازی. قصه ی ما به سر رسید کلاغه به خونه ش نرسید.

 

مادر تا توی قصه هاش از یه نی نیه دختر تعریف میکنه، کوثر فوری میگه: کی؟ کوثر؟

مادر هم جدیدا شخصیت اصلی داستان رو به یه نی نیه پسر تغییر داده.

عاشقتم niniweblog.com

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (9)

مامان پریسا
22 فروردین 91 16:33
بیچاره این مامانها چه خلاقایی باید باشن!!!!!!!!!!


خداروشکر!!!
مریم مامان عسل
22 فروردین 91 16:57
وای چه باحال!
خدا این مامانو برات حفظ کنه کوثر خوشگلم.
راستی خیلی برام جالبه که به کوثر یاد دادی بهت بگه مادر!
آخه همه ی بچه ها میگم مامان اما مادر یه ابهت و اصالت خاصی داره!


مرسی عزیزم
خب دیگه اینم از هنرنمایی های باباییه!
مامان زینب
22 فروردین 91 22:28
خیلی با حال قصه میگه دمش گرم



ممنون. مرسی از حضورت
محیا کوچولو
23 فروردین 91 11:08
خاله قصه هایی که برای کوثر جون میسازیدخیلی جالب بودن !
ولی کم اوردن اخرش جالبتر بود


ممنونم از لطفت مامانی!
مامان نیایش
23 فروردین 91 11:13
سلام دختر ناز و شیطون و باهوش الهی قربون اون اصه گفتنت
خدا مامانی گل رو برات همیشه نگه داره و سایه اش رو سرت باشه
خانمی واقعا خسته نباشی من خیلی درکت میکنم تازه من که اگه جونشو داشته باشم و 30 تا قصه هم بگم بعدش میگه حالا رو پشتم نقاشی بکش برای همین منم که فهمیدم این جوری میخوابه شب ها رو پشتش با انگشت نقاشی میکشم زودتر جواب میده
منم عاشقتم کوثر ناز


مرسی از لطفت مهربونم
چه جالب!نقاشی رو پشت نی نی
کوثر خانم فعلا دوس دارن بارها و بارها اصه بشنون.
مامان امیر علی
23 فروردین 91 11:52
خدا ایشاله شما را برای هم حفظ کنه


ممنونم عزیزم
مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
23 فروردین 91 21:40
سلام کوثر خانم شیرین زبون.
اتفاقا تو این زمینه با ماهان تفاهم دارین.ماهان هم عاشق قصه س.البته آخرش ماست و دوغ هم میگه.که همون اضافات داستانهای باباییه.


سلام خاله ی مهربون
کدوم بچه ایی قصه دوس نداره؟
مامی امیرحسین
24 فروردین 91 11:33
الهی من فدات شم.شیرین زبون...پس پوست مامانی رو میکنی تا بخوابی آره؟گناه داره اذیتش نکن.اصلا تو برای مامان اصه بگو.باشه؟گرچه مطمئنا مامان سر قصه اول خوابش برده!


گاهی اوقات وسط قصه گفتن خوابم میبره و یا قاتی پاتی میشه
مامان ماهان
27 فروردین 91 9:12
واااااااااااای چه تفاهمی با هم داریم .........
قصه های من در آوردی خیلی حال میده
کوثر جونم خیلی ماهی


همه ی بچه ها قصه دوس دارن
مرسی مهربونم