یه جشن تولد کوچولو و ...
قربونت برم کوچولوی نازم
عروسک من
خیلی دوست داشتم امروز یه جشن تولد مفصل برات بگیریم
اما باید تا تولد داداشی صبر کنی خوشگلم....
دیشب چه ناز گفتی فردا فردا...از اینا بزنیم....کیک بخریم...تبلد تبلد تبلدت مبالک
عزیزدلم امشب یه جشن کوچولو با یه کیک کوچولو برات میگیرم یکی یه دونه خودم...
فدات بشم که خیلی حوصله ات سر میره و دوست داری همش در کنارت باشم و باهات بازی کنم
مثه الان که با دفتر نقاشی و مداد رنگیهات اومدی و همش میگی مادر نخاشی بتشه
مامان تو آشپزخونه
داره غذا میپزه
مزاحمش نمی شم
گرسنم شده کم کم
میگم مامان ببخشید
به من غذا نمیدید
میگه چرا بفرمایید اینم غذای شما
مامان منو می بوسه
چون با ادب بودم من
این شعرو خیلی دوس داری و هی میای به من میگی
مادر شعر "مامان بوسیده " بخونههههههه
نخیر مثله اینکه اصلا دوس نداری اینجا باشم
حالا کتاباتو آوردی که بخونم و هی نق میزنی و میگی بریم بیرون!
مجبورم وقتی خوابیدی بیام از شیرین زبونیا و کارای خوشگلت بنویسم
لطفا ادامه مطلب...
دو روز بعد نوشت...
صبح روز تولدت یه قسمت کوچولو از خونه رو برات تزئین کردم
چقد خوشحال بودی و میخندیدی و بالا و پایین میپریدی
و از اون موقع تا حالا همش بهشون اشاره میکنی و میگی
اینا تبلدهههه
تا عصر که بابایی و خاله جون و عمویی اومدند
همش خوشحال بودی و شادی میکردی
آهنگ تولد برات میذاشتم..بالا پایین میپریدی
با عروسکات از تولدت حرف میزدی و حسابی شارژ بودی
منم یه کیک کوچولو سه لایه واست درست کردم عروسک نازم
اما قبل از آماده شدن کیک دختر یکی یه دونه مون خوابید!
آخه از صبح همش ورجه وورجه کرده بودی و
حسابی خسته شده بودی
بابایی و عمویی نشستن بالا سرت اینقد نازو نوازشت کردن
و با همدیگه شعر تولد واست خوندن که یواش یواش بیدار شدی
خاله جون هم کادو تولدتو آورد
و یهو بلند شدی نشستی و شروع کردی به خندیدن
واست آهنگ گذاشتیم و دست زدیم و شعر خوندیم و عکس گرفتیم
با علاقه کادو خاله جون وعمویی رو باز کردی و شروع کردی به بازی کردن
شب موقع خواب که با خاله جون عکسارو میدیدم
با شادی و ذوق خاصی عکساتو نگاه میکردی و جیغ میکشیدی
صبح شد...
با خاله جون رفتیم که داداشی رو ببریم دکتر
خاله حورا هم اومد و کوثر خوشگلمون حسابی خوشحال بود
رفتیم خونه خاله حورا و دیدیم به به
خاله حورا هم واست کیک درست کرده
کادو خریده و....بازم شروع کردی به شعر تبلد خوندن
ظهر خونه خاله جون حسابی خوابیدی و
عصر که عمویی اومد مثه همیشه با عمویی کلی بازی کردی و ذوق کردی
شب که میخواستی از عمو و خاله جون جدا بشی
خیلی گریه کردی و همش میگفتی
نه نه خاله عمویی بمونن...عمویی نره..خاله جون بیا
امروز صبح...
لحظه ای که بیدار شدی اول به تزئینات اشاره کردی و گفتی
اینا تبلدههههه...تبلده کوثرههههه...مادرجون گذاشتههه
بعدشم رفتی سراغ کادوی خاله جون و عمویی
حسابی زیرو روش کردی
الانم کیفی که خاله حورا بهت کادو داده رو
انداختی روی دوشت و داری با خودت حرف میزنی
و بازی میکنی و هی میری جلو آینه:
خاله حولا تیف بده توثر
قربونت برم که با کمترین تغییرات و
کوچکترین هدیه و تنوع و...کلی شادی میکنی و حرفای جدید میزنی
و روحیه ات عوض میشه
حتما موقع مهمونیه داداشی یه جشن تولد مفصل میگیریم واست عزیزم