جیگر مادر و بابا

الهي و ربي من لي غيرك....

به علی جونم فکر می کنم، به بهشتی شدنش، به این یک سال گذشته، دلم تنگ میشه، امروز لباسا و وسایلشو نگاه کردم....، دوسش دارم، خدایا شکرت، حس می کنم چیزی برای نوشتن ندارم، ذهنم خالیه، اما....، مطمئنم خدا خواسته که من الان در این لحظه اینجا باشم....، هرچند شوقی برای نوشتن ندارم....، پس، از یه جایی کپی می کنم، اینجا پیستش می کنم، میدونم تکراریه، اما...، در دل یک نفر هم که تاثیر بذاره برای من کافیه! شاید همون یک نفر دعایی کنه.....   گفتم: چقدر احساس تنهايي مي‌كنم گفتی: فاني قريب من كه نزديكم! بقره-۱۸۶   گفتم: تو هميشه نزديكي؛ من دورم... كاش مي‌شد بهت نزديك بشم گفتي: و اذكر ربك في نفسك تضرعا و خ...
15 آذر 1391

عرض حاجت کرده ام آنجا که...

خانه های آن کسانی می خورد در، بیشتر که به سائل می دهند از هر چه بهتر، بیشتر عرض حاجت می کنم آن جا که صاحب خانه اش پاسخ «یک» می دهد با «ده برابر» بیشتر ...   السلام علیک یا علی بن موسی الرضا علیه السلام     سلام آقا جانم! دیشب خواب حرم زیبای شما را دیدم هم زیبا بود، هم دوست داشتنی و هم غمگین! باز دلتنگ مهربانی تان شدم... حاجتم را به در خانه شما آورده ام.... می شود باز بطلبید ما را؟ ...
13 آذر 1391

بوی کربلا

بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا              بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا   سلام آقا جان! منم، شرمنده نگاه مهربانتان ... قمر محرم طلوع کرد و غم های عالم باز به دلم نشست. کاش به پابوسی می طلبیدی که عقده دل بگشایم. هرچند که می دانم هنوز لایق نیستم اما دلم هوایی آن سرزمین شده ... . محرم است و حس غم و دلتنگی و شرمساری ... آقا جانم تو را به جان علی اصغر شش ماهه ... تو را به جان رقیه سه ساله... دل را خوش می کنم به فرموده ی امام هادی (ع) که: «بدان که اگر قبر عبدالعظیم را در شهر خودتان زیارت کنی، مانند کسی هستی که حسین بن علی (ع) را زیارت کرده باشد.» و روز اول محرم، اذن دخول ...
26 آبان 1391

پیش بند آبی!

از بچگی از ظرف شستن خوش مان نمی آمد. بچگی که نه، نوجوانی! (هر چند که کم از ما کار نکشیدند)... و برعکس علاقه خاصی به نظم دادن و مرتب کردن خانه داشتیم. دخترک مان بی شک به خودمان رفته و از چیدمان های متفاوت و منظم خوشش می آید. ولی چند صباحی است کشفیده ایم به ظرف شستن هم بی علاقه نیست. حداقل تنفر ندارد! ما می شوییم و ایشان آب می کشند نه فقط ظرف ها را بلکه آستین لباس شان را، جلو پیش بندشان را و فرش آشپزخانه را! چقد برای شان جذاب است که آب به سرعت از صافی عبور می کند، می توانند هی لیوان را پر و خالی از آب کنند و ما را نیز آب بکشند و بخندند! و در آخر پیش بند جزئی از لباس شان می شود و دوست دارند ...
15 آبان 1391

باز هم باران

این موهبت الهی است صبح چشم بگشایی و یادت بیاید دوستی داری آبی تر از آسمان، زلالتر از شبنم و روشن تر از صبح. صبح زیبایت بخیر!     هر وقت دلت گرفت...بی حوصله شدی....آرامش نداشتی و نمی تونستی مثبت بین باشی یه حمد بخون و لبخند بزن! تا معجزه سرچشمه عشق رو ببینی!   حالا اگه خواستی برو به ادامه مطلب ... حرف ها سه دسته اند:   دسته اول: شنیدنی ها،   دسته دوم: نوشتنی ها،   و دسته سوم: قورت دادنی ها و خوردنی ها و دم بر نیاوردنی ها   دو تای اول سبک ات می کنند و سومی سنگین ات ...! (ما که بیشتر وقتا می خوریمش ولی هنوز سنگین نشدیم! ) ...
15 آبان 1391

سالگرد ازدواج

همسر بی نظیرم در کنار تو بودن یعنی نهایت خوشبختی من آرامشی می دهی وصف ناشدنی... عیدت مبارک!     یه چیزی بگم؟... تو رو با دنیا عوض نمی کنم! ...
13 آبان 1391

اما خودمانی

  برای آغاز دوستی، یک سلام و یک لبخند و برای ادامه اش، یک عمر صداقت و محبت لازم است ...   دوستان میگن: چقد تند تند پست میذاری! ماشالله خیلی فعالی! چجوری فرصت می کنی این همه پست بذاری؟!؟ (یادم باشه اسفند دود کنم )   پاسخ : خب اینجوری شما هم تند تند سر میزنید آخه دلم براتون تنگ میشه و اینجوری زود زود می بینمتون! خوب نیست؟! البته عشق و علاقه، پشت هر کاری که باشه خودش انجام میشه و فرصت ها تند تند خودشونو نشون میدن. مهم اینه که بخوای تا بتونی، نوشتن رو هم خیلی دوست دارم و اینجا شده بهانه ای برای راضی کردن این حس درونی. البته نوشتنی که همراه با تنوع...
18 شهريور 1391

همچنان هستیم...

سلام سلام تولد دوباره ی نی نی وبلاگ مبارک!!!! قوی شدنش مبارک!!!! وای من که دیگه داشتم دق می کردم. معتاد شدم رفته! این دنیای مجازی قسمتی از زندگی واقعی مون شده. دوستی ها و ارتباطات مون مجازیه اما اشک و لبخند و احساسات مون واقعیه.... راستشو بگین، شما هم هی اینجا رو چک می کردین؟؟؟!!!! روزی چندبار؟! دلم برای شما دوستان و حضورتون و نظرات خوشگل تون تنگ شده بود. خوشحالم که بازم می تونم ببینمتون و بنویسم. این هیجان نوشتن که دیگه داشت خفه م می کرد و همین امروز به کاغذ و قلم پناه برده بودم. فک کنم دیگه جو زدگی کافیه!   بری...
15 شهريور 1391