آقا سلام....
از امام رضا علیه السلام روایت است که فرمود:
در خراسان بقعه ای هست که بر آن زمانی خواهد آمد که محل رفت و آمد ملائکه خواهد بود. پس پیوسته فوجی از ملائکه از آسمان فرود خواهند آمد و فوجی بالا خواهند رفت تا در صور بدمند. پرسیدند یابن رسول الله کدام بقعه است؟ فرمود: آن بقعه در زمین طوس است و آن والله باغی است از باغ های بهشت. هر که مرا زیارت کند در آن بقعه چنان است که رسول خدا را زیارت کرده است. (مفاتیح الجنان)
چند ماهی بود که وقتی از حرم آقا امام رضا علیه السلام می شنیدی
و یا تصاویرش رو می دیدی، با خوشحالی می گفتی:
من اینجا رو دوست دارم. بریم حرم. می خوام بگم آقا سلام...
تا اینکه بالاخره آقا امام رضا علیه السلام ما رو طلبید و با قطار سفرمون آغاز شد.
صبح زود، راه آهن تهران
چه شوقی داشتی برای قطار سواری و دلت می خواست قطار تند بره و
تا سرعتش کم می شد با صدای بلند می گفتی: رسیدیم مشهد؟!؟
نشسته بودی کنار پنجره و گزارش لحظه به لحظه از مناظر بیرون رو می دادی.
بعدازظهر رسیدم مشهد و
بعد از یه استراحت کوتاه با هیجانی خاص به سمت حرم مطهرش گام برداشتیم...
آرام و مطمئن با ذکری بر لب و دلی رو به خدا
حالا لطفا ادامه ی مطلب....
با رقت قلب و خضوع و شکستگی دل آمده ام!
با تصور و فکر در عظمت و جلالت قدر این صاحب مرقد منور آمده ام!
با تدبر در محبت و لطفی که به شیعیان و زائران خود دارید آمده ام!
با تامل در حال خراب و خلاف هایی که بواسطه ی آن ها شما را آزرده ام آمده ام!
باب الرضا و صحن جامع رضوی و اذن دخول
ای رسول خدا اذن می دهید تا وارد شوم؟
آیا وارد شوم ای حجت خدا یا علی بن موسی الرضا علیه السلام؟
ای فرشتگان مقرب خدا که مقیمان این مشهد مبارکید، وارد شوم آیا؟
رخصت ده ای مولای من!
ورودی صحن آزادی
قدم هایم از رفتن باز ایستاده و قلبم هراسان است
چشمم گریان شده و......
آیا این روح تمام آداب است؟!؟!؟
مرا می پذیرید به پابوسی ای مولای من؟
صحن آزادی و سلام دادن تو به آقای مهربانی ها
ای خدا بر من ببخش و به من ترحم کن
و توبه ام را بپذیر که تو بسیار توبه پذیر و مهربانی.
ای خدا همانا این جایگاه بقعه ای است که تو پاک و محترم داشته ای و
محلی است که تو بدان شرافت بخشیده ای....
جلوتر از همه و با شادی بسیار فقط می رفتی
ترانه هایم همرنگ باران دلتنگی هایم می شود و دلم...دلم چقد پر است....
نگاهم به ضریح دوست، وساطتش را می خواهم و
زایل شدن غم از دل و جانم. می شود آقا؟
دستم رو به آسمان، بخشش او را می طلبم.
السلام علیک یا شمس الشموس، السلام علیک یا انیس النفوس،السلام علیک یا غریب الغربا، السلام علیک یا معین الضعفا و الفقراء، السلام علیک یا سیدنا یا مولانا یا علی بن موسی الرضا، السلام علیک و علی ابائک سبعة و ابنائک اربعة و علی اختک فاطمة معصومه جمیعا" و رحمة الله و برکاته...
ضریح مبارک آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام
اینجا مکان امن و آرامش است
ذهنت رها می شود
ذکر بر لبانت جاریست و فقط دلت می خواهد نماز بخوانی
دعا کنی و زیارت نامه به دست بگیری و بایستی و مدح کنی....
و اینگونه است که دل کندن و جدا شدن سخت می شود!
راستی عمه جون اینا هم اومده بودن مشهد.
کوثر خانم در لابی هتل درویشی، منتظر دیدن عسل جون!
یه حوض خوشگل پر از گلبرگ های رز، در لابی هتل
و اینم یه نمای زیبا از طبقه دوم هتل
و بالاخره عسل جون اینا تشریف آوردن و بازی کردن و شادی های تو هم بیشتر شد.
خواهران رضاعی در رستوران هتل
با هم غذا خوردیم و تو و عسل جون هم کم شیطنت نکردین!
رستوران هتل
اونجا هم دست از بازی کردن با موبایل و تبلت بر نداشتین
البته عامل اصلی، علی آقا (داداش عسل جون) بود.
رستوران هتل
برای رفتن به حرم سرحالتر بودی
آخه یه همبازی عالی مثل عسل جون داشتی.
صحن جامع رضوی
هم بازی می کردین، هم خوراکی می خوردین
و هم نماز می خوندین، مثه دوستای واقعی!
سجده کردن دخترای من
عمه جون اینا برگشتن تهران و موقع خداحافظی هر دوتون گریه می کردین!
عسل جون می گفت: کوثر جونو می خوام.
و تو می گفتی: عسل جون رفت، من تنها شدم.
اما از بودن در مشهد و زیارت حرم مطهر خوشحال بودی.
حوض زیبای صحن آزادی
یه شب بابایی هوس پیتزا کرده بود و رفتیم رستوران هتل مشهد
و تو همش می گفتی چه خروسه خوشگلی! می خوام سوارش بشم!
لابی هتل مشهد
و چون خیلی گرسنه بودی افتخار دادی و یه برش پیتزا نوش جان کردی
رستوران هتل مشهد
مسجد گوهرشاد و هنگامه ی اذان ظهر
صحن انقلاب و پنجره ی فولاد و حاجات دل
آخرین زیارت ما از سمت صحن آزادی
آخرین سلامی که دخترم به آقا داد از باب الرضا
و آخرین نگاه من از باب الرضا به صحن و سرایش ....
خدایا این آخرین درود من بر این امام رئوف نباشد
بارالها این را آخرین زیارت من از فرزند پیغمبرت و حجت تو بر خلقت، قرار مده.
مرا با او در بهشت جمع گردان و
در قیامت با او و حزبش که از شایستگان و شهدا هستند محشور فرمای.
برگشت به تهران و بازم قطار سواری این بار از نوع کوپه ای
به خاطر تو تخت رو باز کرده بودیم که بازی کنی و حوصله ات سر نره
تشکر نوشت: کلامی باقی نمی مونه جز یه تشکر ویژه از بابایی بی نظیر که خیلی تلاش کرد سفر زیبا و راحتی رو برامون مهیا کنه. خیلی وقتا مواظب تو بود و حرم هم که می رفتیم با خودش می بردت که من با آرامش بیشتری زیارت کنم. همیشه به خاطر مهربونیاش خدا رو شکر می کنم و ازش ممنونم.