سفر یعنی زندگی (1)
اگر پیاده هم شدی سفر کن ، در ماندن می پوسی ...
مقصدمون بندرعباس بود. صبح خیلی زود از تهران حرکت کردیم که شب رو در یزد بمونیم.
آزاد راه قم - کاشان
هوا خیلی سرد بود. بدجوری سوز میومد. با عجله صبحانه خوردیم.
یاد بچگی ها بخیر....خوابیدن پشت شیشه ماشین
چه دخمل خوبی بودی تو ماشین. شعر می خوندی، یه چیزی می خوردی و راحت می خوابیدی. اما هر وقت ماشین توقف می کرد باید پیاده می شدی.
بقیه ماجرا در ادامه مطلب
مسجد جامع عقدا (اردکان)
جایی که از دیدن بادگیرهای زیباش به وجد اومده بودیم و نماز ظهرمونو اونجا خوندیم.
شب رو در یزد به صبح رسوندیم و موقع سال تحویل تو جاده بودیم. همراه با صدای رادیو دعای تحویل سال رو خوندیم و دعا کردیم....چه لحظات زیبا و باور نکردنی ای بود.
پارک جنگلی سیرجان
تازه از خواب بیدار شده بودی. هنوز چشمات باز نشده بود که یه میوه کاج رو برداشته بودی بری بندازی تو آب. از اینجا به بعد هوا رو به گرمی میرفت. به به
عصر رسیدیم بندرعباس. شهری که بابایی هفت سال درش زندگی کرده و من بعد از 16 سال برای دومین بار قدم بهش می ذاشتم. هیچکس به اندازه بابایی خوشحال نبود.
صبح روز بعد برای رفتن به جزیره قشم آماده شدیم...
اسکله شهید حقانی بندرعباس
نزدیک به یک ساعت تو صف وایسادیم تا تونستیم بالاخره سوار اتوبوس دریایی بشیم و از زیبایی خلیج فارس لذت ببریم.
خستگی فقط زمانی روی می دهد که شوق رفتن را از دست می دهیم
کافیست فقط دوست را به یاد بیاوریم ...
خلیج همیشه فارس
جایی به گستردگی آسمان و آرامش دهنده ایی فوق العاده
به راستی که دیدن دریا عبادت است
دخمل نانازی نشسته بر دوش دایی (جزیره قشم)
سفره هفت سین در پارک جزیره قشم (چهار راه پردیس)
دخمل من همراه با دایی ها و عموها (جزیره قشم)
قلعه ی پرتغالی ها (جزیره قشم)
و یا به قول جیگر مادر و بابا: "اَله ی پرتلاقیا!"
کوثرخانم با خرگوشی (اسکله شهید ذاکری جزیره قشم)
تنها چیزی که از جزیره قشم خریدیم همین خرگوشی بود
به دلیل: عدم مرغوبیت اجناس، گران بودن همه چیز، شلوغی پاساژها و
البته چیز خاصی هم نیاز نداشتیم.
سوار بر اتوبوس دریایی (برگشت به بندرعباس)
سفر هیچ چیز به جز دلتنگی ندارد، اما... زندگی به من آموخت
برای بهتر دیدن عظمت و شکوه هر چیز باید قدری از آن دور شد.
ادامه دارد..