فرقش شکسته بود اما دلش بیشتر....
الهی و ربی من لی غیرک
چه زود شبای نورانی و پربرکت تموم شد!
چه زود.....
تو این شبا دل تو هم شکست؟
چقد تونستی خدا رو در اعماق وجودت درک کنی؟
چقد از دلتنگیهات با خدا حرف زدی؟
چقد تونستی زباله های دلت رو بیرون بریزی؟
و پاک پاک بشی مثله همه نی نی ها؟
با صداقت به همه اشتباهاتت اعتراف کردی؟
استغفر الله ربی و اتوب الیه....
تقدیر یکساله ات رو چجوری رقم زدی؟
از خدا خواستی سال آینده نجف اشرف باشی و اونجا "یا علی" بگی؟
از خدا دیگه چی خواستی .....؟؟؟
برام بنویس!
گفتم : خدای من ، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم
سر سنگینم را که پر از دغدغه دیروز بود و هراس فردا بر شانه های صبورت بگذارم ،
آرام برایت بگویم و بگریم ، در آن لحظات شانه های تو کجا بود ؟
گفت: عزیز تر از هر چه هست ،
تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی که در تمام لحظات بودنت بر من تکیه کرده بودی ،
من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی .
من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد ،
با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم...