مادر جون میگه من جیگرم!
تازه سلام کردن رو یاد گرفتم و میرم و میام هی سلام میکنم. سرمو خم میکنم و با یه لبخند به مادر جونم میگم للـــــــــام (سلام).از پشت در از پشت دیوار یه جوری که مادر جون غافلگیر بشه .
وقتی مادر جون نماز میخونه هر جوری شده خودمو میرسونم زیر چادرش تا تو صورتش لبخند بزنم و بگم دالیییی. نمازش که تموم شد وایمیسم جلوش و خیره خیره با یه تبسم نگاش میکنم تا منو بغل کنه و ببوسه.منم خودمو لوس میکنم .
مادرجون که میشینه سرسفره یا جلو تلویزیون و دیگه حواسش به من نیست یهو بغلش میکنم و میگم مادر مادر مادر، بَخ (بغلم کن)خیلی کیف میده بشینم بغلش و غذا بخورم یا تلویزیون ببینم .
یواشکی به اتاق سرک میکشم و یهو به مامانی میگم پِخ(مثلا بترسونمش) .
هر چیزی که از یخچال میاد بیرون فوری میگم دَس دَس (بده دستم)، تَندییییییین (سنگینه)،تَرده (سرده).باید بررسیش کنم دیگه .
مادر جون که غذا درست میکنه با خوشحالی میگم نومه نومه (غذا) و بعد با یه ترس کوچولو میگم داقه (داغه) .
هر چیزی که میخورم ظرف خالیشو به مادر جون نشون میدم تا تشویقم کنه بعدشم ظرفشو میذارم رو میز آشپزخونه و هی میگم بالا بالا .
مادر جون که پوشک و لباسامو عوض میکنه فوری میگم آشال آشال (پوشکمو بندازم سطل آشغال) بعدشم خودم لباسامو می ندازم تو ماشین لباسشویی
مادر جون میگه به خاطر همین چیزاست که جیگری دیگه!