حس مادرانه؟!
نمی دانم شما هم مثل من حس تان را گم می کنید یا نه!
من حالم دگرگون می شود وقتی جملات و حرف هایی را می شنوم که در وصف مادر می گویند:
بهشت زیر پای مادران است...
مادر، خورشید خانه ...
مادر، نبض حیات خانواده ....
این توصیفات زیبا گاهی مثل سیلی به صورتم می خورد. مقابل آینه می ایستم و خود را به عنوان یک مادر قضاوت می کنم.
چقدر به این حرف ها نزدیکم؟! من چگونه مادری هستم؟ اگر روزی فرزندم بخواهد مرا توصیف کند، چه می گوید؟ آیا در زندگی او من توانسته ام همیشه همان جایی باشم که باید؟ وقتی بزرگ می شود، مرا چون پری قصه ها توصیف می کند که حضورم و حرف هایم مشکلات زندگی اش را محو می کند؟
نمی خواهم زحمات مادران هم نسل خودم را زیر سوال ببرم، ما نیز عاشق فرزندانمان هستیم، ما هم در هر شرایطی به سلامتی، آینده، تربیت و آرامش فرزندانمان فکر می کنیم اما گاهی در مشغله ی روزمره اولویت هایمان گم می شود...
برخی از ما لذت بزرگ شدن فرزندانمان را نمی چشیم. در دوندگی های روزمره فراموش می کنیم، بزرگ ترین دارایی ما، امانت هایی هستند که خیلی زود بزرگ می شوند و به سمت زندگی خودشان می روند و ما تنها چند سال فرصت داریم تا این باهم بودن را تجربه کنیم. فراموش می کنیم، نتیجه ی این با هم بودن تاثیر مستقیم بر آینده ی آنها دارد.
برای آنکه فرزندان ما تعریف زیبایی از مادر داشته باشند، باید مادران دوست داشتنی باشیم. باید خورشید خانه هایمان شویم. گرمای محبت و آرامش ما می تواند همه ی اعضای خانواده ی ما را دلگرم کند. فرقی ندارد هر مدرکی که داشته باشیم، هر میزان تحصیلات و هر شغل و حرفه ای، برای خوشبختی خودمان هم که شده باید در خانه، زنانگی مان را حفظ کنیم.
پختن یک غذای خوشمزه ،به معنی تلف کردن وقت نیست وقتی هر کدام از ما طعم غذای مادرمان همیشه برایمان بهترین است...
رسیدگی به نظافت و نظم خانه، توجه به درس بچه ها، داشتن یک رابطه ی عاشقانه با همسر می تواند خانه مان را تبدیل کند به یک گوشه ی دنج روی زمین برای خوشبختی.
ما مادران هر چقدر هم که خسته باشیم ،می توانیم با یک صورت همیشه خندان و دلی که برای فرزندانمان می تپد، کانون آرامش خانه مان شویم.
می توانیم مادر باشیم و بهشت را به زیر پاهایمان حس کنیم.
میلاد بانو فاطمه ی زهرا (سلام الله علیها)، خونه ی مامان جون و
نمایشی از شیرین زندگی
محمد معین جون، کوثر جون و عسل (زهرا) جون