جیگر مادر و بابا

فرار از آلودگی! (1)

1391/10/26 10:15
نویسنده :
657 بازدید
اشتراک گذاری

افلاطون میگه:

هرگاه نتوانستی کسی را فراموش کنی

بدان هنوز در خاطر او هستی...niniweblog.com

 

برف های سردتر می خواستیم که برف بازی حسابی کنیم و آدم برفی بسازیم،

اما غافلگیر آلودگی تهران شدیم!

و به دنبالش بی حوصلگی، بداخلاقی و... اومد به سراغمون! niniweblog.com

بابایی مهربون هم تنهایی و دلتنگی و دوری از ما رو به جون خرید

و ما رو به سمت شیراز راهی کرد.

اینجوری شد که چند روزی مهمون آقا جون اینا شدیم

و در هوای پاکیزه و بارونی اونجا نفسی تازه کردیم

برای ادامه حیات در آلودگی اینجا!!! قهر

کوتاه بود ولی خیلی بهمون خوش گذشت.

بخصوص به کوثر جون که عوامل سرگرمیش زیاد بود niniweblog.com

و به جای لجبازی و بداخلاقی، همش در جواب من می گفت: چشم مادرجون niniweblog.com

 

 

تازه شدن دیدارها همیشه شیرینه اما لحظه ی خداحافظی خیلی سخته

من که با تلقین های مثبت خودمو در اون لحظات تلخ جدایی آروم نگه داشته بودم

اما کوثر جون با گریه کردن و جدا نشدنش از مامان جون هممون رو به گریه انداخت...

و فقط یک چیز آرومش کرد که در پایان شرح این سفر میگم! از خود راضی

در عوض بابایی از اینجا با لبی خندون و آغوشی باز انتظارمون رو می کشید! http://mahsae-ali.blogfa.com

و ما با تکیه بر دلخوشی های گذشته برگشتیم به خونه!

 

 

شرح قسمت اول این سفر خاطره انگیز با عکس هاش در ادامه ی مطلب

 

صبح با صدای مامان جون و آقا جون بیدار می شدی.

اول براشون شیرین زبونی و دلبری می کردی و بعدش می رفتی تو حیاط!

 

 

 

یه بلبل داشتن که تو صداش می کردی بلبلی خانم!

اولین بار که رفتی و دستت رو به قفسش نزدیک کردی

با یه بغضی اومدی گفتی: من دیگه اونو دوستش ندارم آخه دستمو گاز گرفت!

و از اینجا بود که با اصطلاح "نوک زدن" آشنا شدی.

 

 

 

بازی کردن توی حیاط رو خیلی دوست داشتی

و بلبلی خانم هم بهانه ای شده بود که بیشتر بری بیرون و باهاش حرف بزنی

تازه یه بار هم به خرما خوردنش حسادت کردی و

گفتی: منم مثه بلبلی خانم خرما می خوام!

 

 

 

مامان جون کلی گلدونای جورواجور داشت

و تو در رسیدگی به اون ها، با مامان جون همراه می شدی

و ذوق می کردی و می گفتی: من گل ها رو خیلی دوست دارم. میشه بچینم؟

 

 

 

و بعد از کلی بازی کردن اونوقت گرسنه می شدی و

با اشتیاق می نشستی پشت میز و با اشتها صبحانه ت رو می خوردی

و با دیدن هر غذایی که برات می ذاشتم،

می گفتی: ممنون مادر جون، من اینو خیلی دوست دارم!

 

 

 

حداقل روزی سه بار صندلی رو می کشیدی و می بردی به سمت یخچال

و وسایل تزئینیه روش رو هی جابه جا می کردی

و می گفتی: هی صدام نکن، می خوام با اینا بازی کنم!

 

 

 

ساعاتی رو هم با دایی ها می گذروندی

اما گاهی از شوخی هاشون خسته می شدی و

می گفتی: ولم کنید حوصله ندارم!

 

 

 

یه شب مامان جون به طور غیر منتظره ای

عروسکی رو داد دستت که همبازی بچگی های من و خاله جونت بود

وقتی داستان هایی از این عروسک رو برات تعریف کردم،

علاقه ی تو بهش بیشتر شد و هی می بوسیدیش.

 

 

 

گاهی دستمال برمی داشتی و جای دستای خودت رو از روی میز پاک می کردی

و می گفتی: من دارم به مامان جون کمک می کنم!

 

 

 

آخه با اون صندلی قرمزت می نشستی پشت این میز

و غذا می خوردی یا کتاب می خوندی.

 

 

 

 از این کاکتوسای خوشگل و کوچولو خوشت اومده بود

و مامان جون هم چند تاشو بهمون داد و با خودمون آوردیم تهران.

 

 

 

 بعد از ناهار و شب ها موقع خوابیدن هم می رفتی

تو اتاق مامان جون اینا و هی مامان جون رو صدا می کردی که بیا پیش من بخواب.

و به من می گفتی: خودت تنها برو تو اتاق بخواب. من نمیام پیشت!

 

 

 

متشکر از نگاه خوشگلتون ماچ

ادامه ی این سفرنامه رو در پست "فرار از آلودگی! (2)" ببینید. ممنونم niniweblog.com


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (30)

mamanebaran
26 دی 91 10:25
خوشا شيرازو وصف بي مثالش ،
نازنينم هميشه به سفر ، خانومي نميدونستم اهل شيرازي ، من عاشق شيرازو شيرازيهاي عزيزمم ، باور كن خيلي خيلي دوسشون دارم ، خوشا به حالت كه رفتي شيراز دل منم خواست يه ذره شيراز ، فكر كنم ديگه دارم شاعر ميشم خدا جونم عكساي كوثر جونو ببين چقدر نازنينم خوشگل و ماه افتاده ، دست مامان بزرگ مهربون درد نكنه كه انقدر كوثر عزيزمو دوست دارم خدا رو شكر كه بهتون خوش گذشت


متشکر از لطفت عزیزمممممممممممم
ما هم ارادت خاصی نسبت به شما دوست خوبمون داریم
ممنون از نگاه دوست داشتنیت.
مامان نیایش
26 دی 91 10:30
عزیزم قربون اون شیرین زبونی و دلبریت
ای وای من مگه این بلبلی خانم رو گیر نیارم که دست دخملم رو نوک زده
چه تل خوشملی داری مبارکه
چه حیاط با صفایی وسط زمستون
قربون این شیطونی هات ماهی به خدا ماه
خدا برای هم حفظتون کنه قدر دایی هات رو بدون
آخی عروسک کوچولویی های مامان و خاله چه مزه ای میده همه بچه ها عاشق این چیزان
قربون کمک کردنت خانمی شدی دیگه واسه خودت کمک هم که میکنی
حق داشته خب بچه تو اون هوای آلوده ی تهران تو خونه خب کلافه میشه دیگه بعد باید بزنین به سر و کله ی هم که حوصله تون سر نره
خانمی ببخشیداااااا تهران که مرتبا تعطیل می شد چی میگی یه روز فقط تعطیل بود یادمه از یه سه شنبه تا شنبه هفته بعدش گفتن تعطیله هاااااااااااا
الهی مامان رو تنها گذاشتی همینه دیگه بچه ها تا چشمشون به مامان جونی بیفته دیگه مامان رو نگه میدارن برا روز مبادا
خب برم پست بعدی


عزیزم
ممنون از حضور گرم و زیبا و دوست داشتنیت
اون تل خوشگل هدیه تک خاله هس
آره اونجا مثه اردیبهشت اینجا بود.
ممنون از جمله های خوشگل و دعاهای خوبت دوست جونم
مامانی ببخشیداااااااااا مدرسه ها تعطیل بود
همسری ما که فقط همون روز شنبه تعطیل شد!
عجب چیزی گفتی...برای روز مبادا...فقط وقتی خسته و بی حوصله بود منو میشناخت
دوستت دارم
مامان نیایش
26 دی 91 10:31
اون جمله ی افلاطون هم خیلی تامل بر انگیزه


خوشحالم که دوست داشتی
مامان امیرحسین
26 دی 91 11:34
سلام.وااای خوش به حالتون.آدم وقتی میره سفر دیگه دلش نمی خواد برگرده به هوای دود گرفته تهران.
کوثر جونم عزیزم خاله جون چقدر دلبر شدی شیرین زبون.هزار الله اکبر...


سلام مامانی
متشکر از لطفتون
آره واقعا! اصلااااااااااا دلمون نمیخواست برگردیم
متشکر از لطفتون
محبوبه مامان الینا
26 دی 91 12:06
چه کار خوبی کردید هم فرار از آلودگی هم بجا آوردن صله رحم
وااااااای اون عروسک بچگیهاتون خیلی باحاله
وروجک ما هم که حسابی کیفور شده کنار مامان جون و دایی هاش


ممنونم عزیزممممممممممم
مرسی از نگاهت
آره حساااااااااااابیییییییییییییییییی
مامان تسنیم سادات
26 دی 91 12:31
به به پس شیراز بودین .........
خونه مامانی و یه هفته حسابی حال کردین و .....
انشاا... که همیشه خوش باشید ....
راست میگی لحظه خداحافظی خیلی بده آدم دلش میگیره .....
چه کارایی کرده کوثر خانم پیش مامانجونش ......
عززززززززززززیزم لابد الان دلت برای همه به خصوص بلبلی خانم تنگ شده .....
شیرینــــــــــــــــــــــــــــــــــک من ....


ممنون از حضورت عزیزم
آره. جای شما خالی بود دوست جونم
متشکر از دعای خوشگلت
دلش تنگ شده...ولی وقتی مامانم زنگ زده بود و ازش میپرسید کوثر جون مگه اینجا رو دوست نداشتی چرا پس رفتی؟ جواب میده:چرا دوست داشتم.ایشالله بعدا بازم میام خونتون
مامان سيد محمد سپهر
26 دی 91 12:34
سلام سفر بخير عكس ها مثل هميشه عالي بود و خاطره ها تكرارش دلنشين.براي اولين بار موسيقي وبت را شنيدم و به حسن سليقه ات آفرين گفتم


سلام عزیزم
ممنونم مهربون مامانی
متشکر از نگاه زیباتون
آزاده
26 دی 91 12:42
ای جانممممممممممممم. مغز بادوم و شیرین زبونی و دلبری..دیگه چه شود
وقتی دل ما رو اینطوری برده ببین چه کرده با دل مامان جون و باباجون و صد البته دایی جونش
ایشالا همیشه خوش باشین

راستی نمیدونم شمارمو برات فرستادم یا نه؟


آرههههههههههه
خیلی دوسش دارن...بس که براشون حرف میزد
ممنون از حضور و نگاهت دوست خوبم
آره گلم. شمارتو دیدم. ببخشید یادم نبود بهت بگم
مرسییییییییییییییییی
مامان فاطمه
26 دی 91 14:20
امیدوارم در کنار خانواده بهتون خوش گذشته باشه.
کوثر جون من حیاط خونه های شیراز رو خیلی دوست دارم چون همه ی حیاطاشون پر از گلهای زیباست.
دستت درد نکنه که به مامان جونت کمک می کردی.


ممنونم عزیزممممممممم
متشکر از نگاه زیباتون
متین مامی ایلیا
26 دی 91 14:45
واقعا جدایی از پدر مادر سخته
خوشحالم که بهتون خوش گذشت یه عالمه بوس برای کوثر جووووووووووووووووووووونی


آره معلومه که درک میکنی
متشکر از لطفتت دوست جونم
مامان پریسا
26 دی 91 16:15
سلام خوبید.
خدا رو شکر که بهتون خوش گذشته حالا برم بالا رو بخونم.


سلام خوبیم ممنون
مرسی از حضورت
مامان یاشار
26 دی 91 17:31
چه کار خوبی کردی خانومی. ما هم خونه نشین شدیم با این هوای آلوده نمیشه اصلاً تکون خورد. بهترین کارو کردی. خوشحالم که خوبی. هم عکسها و هم توضیحات مثل همیشه بی نظیر بودن اینجوری انگار ما رو هم با خودت بردی سفر.


از دست این آلودگی
مرسی مامانیه گل
خوشحالم که دوست داشتین
مامان گلها
26 دی 91 17:32
سفر بخیر..ایشالا همیشه از این مسافرت ها
که هم جسم وهم روح رو تازه میکنه داشته باشین.


ممنونم دوست خوبم
زهرا (✿◠‿◠)
26 دی 91 18:09
الهیییی.....با اون نگاه خوشگلت توو عکس اول......
چه خوب که رفتین پیش مامانینا....
دلم مامانم و خواســـــت!!!
بلبل خرما رو ببیــــــــــــــن!!!
عکسام همه عالی بودن .....
همیشه شاد باشین الهی....


ممنون از نگاه خوشگل و نظر خوشگل و حضور خوشگل
عزیزمممممممممم. دوری خیلی سخته وای چه میشه کرد
آفریـــــــــــــــــــــن بلبل خرما
متشکرم عزیزم
مریم مامان عسل
26 دی 91 18:13
عزیزمممممممممم
چه کار خوبی کردید به این سفر رفتید
نازی عسل هم عاشق مگنت های یخچاله. هر روز با اونا سرگرم میشه.
به به دختر کاری ببین چجوری میزو تمیز میکنه جیگرم


مرسی دوست جونم
واییییییی این عسل جونو باید خوردششششششش
ممنون از لطفت
مامان ماهان
27 دی 91 1:06
ای خواهر
مدینه گفتی و کردی کبابم.
نزدیک یک ماهه شیراز رو ندیدم.آخی اینقدر دلم تنگ شده.


عزیزممممممممممممم
انشاله در اولین فرصت بتونید برید
گلاویِژ
27 دی 91 9:34
خوشحالم که بهتون خوش گذشته !

آخه شیراز و رها کردین اومدین توی تهران بی در و پیکر؟؟؟؟؟

عجب حال و هوایی داره شیراز .....


شاهچراغ هم رفتی؟؟؟؟؟؟




ممنونم مامانیه گل
واقعا گل گفتی...تهران بی درو پیکر...سرو ته نداره که...
متاسفانه سعادت رفتن به شاهچراغ رو نداشتیم
تــــــــک خـــاله کــوثر جــونـــی
27 دی 91 12:08
صدای به هم خوردن بال معـــصوم فرشته ها می آید ، انگار آمدنت نزدیک است .

تــــــــــــــــــولدت مبــــــــــــــارک ...


مرسیییییییییییییی معنای خوشبختی
تقدیم به تو
تــــــــک خـــاله کــوثر جــونـــی
27 دی 91 12:31


عزیزم، خیـــــــــــــــــلی قشنگ بود ...

خوشحالم که بهتون خوش گذشته ... خصوصا به کوثر جونی که اینجا حسابی حوصله ش سر میرفت ...

ایشالا همیشه به شادی و سفر ...



منون تک خواهر گلم. جای شما خیلی خیلی خالی بووووووووووووووذ
انشالله دفعه بعد با هم بریم عزیزم
تــــــــک خـــاله کــوثر جــونـــی
27 دی 91 12:31
از عکس هات هم کلی لذت بردم ... خیلی قشنگ گرفتی و البته با کیفیت ...


حسابی خسته نباشی گلم


متشکر از نگاه خوشگلتتتتتتتتتتت

مرسی که با دقت دیدی عزیزم
تــــــــک خـــاله کــوثر جــونـــی
27 دی 91 12:32
این رو تخت مامان جون اینا رفتن کوثر جون، مـــــــنو یاد خودم می ندازه ...


بله
اتفاقا چندین بار یادم اومد اونجا که بودیم
تــــــــک خـــاله کــوثر جــونـــی
27 دی 91 12:33
وااااااااااای ... فداش بشم که خودش جای انگشتای خودش رو پاک میکنه ....

دلبری میکنه واسه مامان جونش



حسابیییییییییییییی دلبری میکرد
بابای دوقلوها
27 دی 91 12:53
سلام
چه عجب. بلاخره یه پست گذاشتید
همیشه به سفر
آقاجوونینا خوب بودن؟؟؟
ای بلبلی خانوم بد. چرا دست گلی رو گاز گرفتی؟؟

کاملا مشخصه که حسابی بهتون خوش گذشته و یه فرار واقعی از الودگی هوا داشتید


سلام
کی به کی میگه چه عجب!
ممنون از لطفتون. بله خیلی خوش گذشت
مامان امیرحسین ومحیا
27 دی 91 20:01
خوش به حالتون حسابی خوش گذشته.خدا روشکر پس شیرازی هستین چه جای باصفایی چه حیاط بهاری داری مادر جون خوش به سعادتتون. چه دایی خوش تیپی. وای بالاخره چه دخمل شیرین زبون وخوش عکسی
معصومه
28 دی 91 9:13
سلام ظاهرا سفر خیلی خیلی خوبی بوده درضمن خونه پدرتون هم خیلی قشنگه یه خورده بیشتر عکس میگرفتی
فهیمه مامان سینا
28 دی 91 23:34
وایی چه عکسای خوشگلی عجب مامان جونو مامانو خاله منظمی که عروسکشونو هنوز دارن منم عروسکم متلاشی شد همیشه به سفر و شادی
fبابای امیرحسین
30 دی 91 12:21
سلام . تصاویر و مطالب زیبایی بود.
مامان مجتبی ومحمدرضاومهدیار
1 بهمن 91 16:56
خسته نباشی جالب بود عزیزم
مامی امیرحسین(فاطمه)
1 بهمن 91 17:18
یعنی من عاشقاین پستای مصور و خوشگلتم.اگه بتونی منو از دست فودبلاگ ها رها کنی همش میام و اینجا وول میخورم.دلم یه کوچولو شده بود برای کوثر خوشگلم.خوش بحالتون.اگه آخرش من یه روز نیومدم شیراز!تو و پوران و شبنم و مامان یاسمین...همتون باید باشین و مهمونم کنین.
مهسا مامی کیارش
16 بهمن 91 9:48
کوثرجون پیش بابایی و مامانی حسابی بهت خوش گذشته عزیززم. چه حیاط قشنگی تو وسط زمستون.بچه ها عاشق اینن که برن تو حیاط و همه جوره خودشون رو خالی کنن ولی مگه این خونه های آپارتمانی میذاره؟؟؟؟؟؟ کوثرجووووووونم قدر مامان و بابا و مامانی و بابایی و دایی هات رو بدون آفرین به این مامان مهربون که تو این آلودگی فرشته کوچولو رو آورده تا هوای تمیز استشمام کنه عزیزم پس استفاده کامل رو ببر یه عالمه بوس برای کوثر فرشته دوست داشتنی