جیگر مادر و بابا

ویلای شمال، مرداد 89

1390/2/11 19:59
نویسنده :
269 بازدید
اشتراک گذاری

فدای دخترکم بشم که اصلا از آب بازی سیر نمی شدی

اولین کلمه ای هم که یاد گرفتی "آب" بود...

 

 

فقط دوست داشتی بری تو حیاط و با روروئک همه جا بچرخی

و بیشتر از همه هم میرفتی سراغ آب بازی...ای شیطون 

 

 

آقا جون هم دوست داشت تو رو بشونه روبروی خودشو برات شعر بخونه

تو هم که بدت نمی اومد!


 

 

یادش بخیر عصرا میرفتیم کنار دریا و تو هم باید حتما پاهاتو می زدی تو آب

و فقط هم می گفتی آب!

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

mani
10 اردیبهشت 90 18:09
mobarak web kosar joon zood zood ap kon
سایدا
10 اردیبهشت 90 20:26
سلام زیبا جون دختر خیلی زیبایی داری امروز تونی نی سایت باهات اشنا شدم همیشه میام به پرنسس کوچولو سر میزنم
عشق ماماني و بابايي
11 اردیبهشت 90 7:02
سلام.ممنون از اينكه به ما سر زديد.سلام كوثر جون رو هم برسونيد.
مامان رها
11 اردیبهشت 90 12:32
سلام عزیزم ممنون که اومدی به ما سر زدی دختر نازی داری روشو ببوس
مامان امیرعلی
11 اردیبهشت 90 15:51
چقد ناناسه.خدا حفظش کنه.
مامان اعظم
11 اردیبهشت 90 18:00
به به گه سایت قشنگی چه دخمل مامانی من مشهد زندگی می کنم .خدا زیارت تونو قبول کنه ودخترت هم خوشبخت بشه.مرسی به وبم سرمی زنی
انسه
26 اردیبهشت 90 17:18
سلام ماشالا به دخمل نازنينتون .خدا حفظش كنه