سالی که می آید...
سلام به دخترم، امیدم، شادیه روز و روزگارم
سلام به تو دوست عزیزی که همیشه خواننده این نوشته ها هستی
سلام به تو دوست غریبی که خواننده خاموش هستی ولی باز هم برای من عزیزی
یک سال گذشت از عمرمان.... روزهای شیرین و نه چندان شیرین از پی هم آمدند و رفتند
و باز هم زندگی در جریان است برای من، برای تو و برای همه
بغضم را فرو می خورم تا بتوانم مثبت بنویسم...
دلم نمی خواهد از چیزهایی بگویم که قلبم را سخت می فشرد
و اشکانم را جاری می کند بر گونه های مادرانه ام....
"صدای آب هرگز زیبا نخواهد بود
اگر صخره و سنگ در مسیر رودخانه ی زندگی نباشد"
جدایی ها همیشه هستند و می گذرند....
جدایی از عشق....جدایی از دلبستگی....جدایی از دوست...
جدایی از تو دخترم هر چند اندک و جدایی از علی، پسرم هر چند تا آخر این دنیا...
فقط کافیست بت های درونت را بشکنی
و خدا را با تمام وجودت حس کنی
که چه مهربان و دوست داشتنی لحظه به لحظه آرامش دهنده ی توست
آن وقت است که میوه های ممنوعه زندگی ات را شناخته ای
و پیام خدا را از رانده شدن آدم و حوا از بهشت یافته ای
و چه شیرین می شود عنایت بی مثال آقایی که هر لحظه به رضایتش می اندیشی
سلام به دخترم، امیدم، شادیه روز و روزگارم
سلام به تو دوست عزیزی که همیشه خواننده این نوشته ها هستی
سلام به تو دوست غریبی که خواننده خاموش هستی ولی باز هم برای من عزیزی....
یک سال گذشت از عمرمان.... روزهای شیرین و نه چندان شیرین از پی هم آمدند و رفتند
و باز هم زندگی در جریان است برای من، برای تو و برای همه
بغضم را فرو می خورم تا بتوانم مثبت بنویسم...
دلم نمی خواهد از چیزهایی بگویم که قلبم را سخت می فشرد
و اشکانم را جاری می کند بر گونه های مادرانه ام....
"صدای آب هرگز زیبا نخواهد بود
اگر صخره و سنگ در مسیر رودخانه ی زندگی نباشد"
جدایی ها همیشه هستند و می گذرند....
جدایی از عشق....جدایی از دلبستگی....جدایی از دوست...
جدایی از تو دخترم هر چند اندک و جدایی از علی، پسرم هر چند تا آخر این دنیا...
فقط کافیست بت های درونت را بشکنی
و خدا را با تمام وجودت حس کنی
که چه مهربان و دوست داشتنی لحظه به لحظه آرامش دهنده ی توست
آن وقت است که میوه های ممنوعه زندگی ات را شناخته ای
و پیام خدا را از رانده شدن آدم و حوا از بهشت یافته ای
و چه شیرین می شود عنایت بی مثال آقایی که هر لحظه به رضایتش می اندیشی
***********************************************
و چه خرسندم من که دوستانی دارم لطیف تر از حس بهاریه این روزها
دوستانی هر چند مجازی ولی با حسی واقعی
که آن چنان به بودنشان عادت کرده ام که هر گاه خواستم بروم و دیگر نباشم، پشیمانم کرده اند
نه فقط با نظرات بلکه با نوشته های خالصانه و مادرانه ی جذابشان
که خود بخود مرا ترغیب کرده است به ماندن و نوشتن و ....
و باز چه خرسندم من، که دختری دارم با یک دنیا معصومیت و شیرینی و شادی
همسری دارم مهربان، با شعور، قوی و لطیف و.....
بابایی: اگه الان علی پیشمون بود برا خودش یه قند عسل پنج ماهه بود که ....
تو: چی میدی بابایی؟ داداشی میدی؟؟ مادر دفته داداشی دیده نمیاد لفته پیشه فلشته ها
بابایی: قربونه تو دختر شیرین زبونم بشم. آره عزیزم داداشی دیگه نمیاد.
من: سکوت...سکوت....سکوت...بغـــــــض...نمی گذارم این بغض بشکند، نمی گذارم....شکر شکر شکر
بهار می آید...
تا چند روز دیگر زمین براحتی فراموش می کند سردی و خشکی زمستان را
درختان کم کم جوانه می زنند و سبز می شوند
و با برگهای براق و سبز و شکوفه های خوش عطر و رنگی خودنمایی می کنند
گل ها می رویند و رو به خورشید می رقصند
پرنده ها می خوانند و دم به دم شکر رحمت بی کران الهی را می گویند
و من
می خواهم تازه شوم، نو شوم، همیشه شاد باشم
که اگر جز این باشم خدای خودم را خوب سپاس نکرده ام
پیام این روزها را نگرفته ام
پس همه با هم
یا علی
واپسین روزهای سال 90
عصر یک روز خدا
***********************************************
پی نوشت: خواستم این پست طولانی نشه، متفاوت باشه و خالص... پس کاری نکردم جز نوشتن قسمت کوچکی از آنچه دوست دارم و به آن فکر می کنم در این روزها