جیگر مادر و بابا

ویلای شمال، مرداد 89

فدای دخترکم بشم که اصلا از آب بازی سیر نمی شدی اولین کلمه ای هم که یاد گرفتی "آب" بود...     فقط دوست داشتی بری تو حیاط و با روروئک همه جا بچرخی و بیشتر از همه هم میرفتی سراغ آب بازی...ای شیطون      آقا جون هم دوست داشت تو رو بشونه روبروی خودشو برات شعر بخونه تو هم که بدت نمی اومد!     یادش بخیر عصرا میرفتیم کنار دریا و تو هم باید حتما پاهاتو می زدی تو آب و فقط هم می گفتی آب!       ...
11 ارديبهشت 1390

غذا خوردن جیگر

  دختری دارم،کسی نداره مثل او هیچ کس نداره موهاشو ببین سیاهه چشماش قشنگه، ماهه قدشو ببین بلنده دالی می کنه می خنده       مامانی منو لوس می کنه می بوسه هی لوس می کنه می شینه مامان کنارم چه مامان نازی دارم شادی می کنیم قه قه قه غذا میخوریم به به به   ...
11 ارديبهشت 1390

روز تولد کوثر

روز پنج شنبه 23 مهر ٨٨ ساعت 8:30 دقیقه صبح در بیمارستان خصوصی "مادران" تهران پاتو به این دنیا گذاشتی... ظهر سر اذان تو رو آوردن پیشم و کوچولو کوچولو شیر خوردی و بعدشم تو تختت خوابیدی     فرشته من خوش اومدی تولدت مبارک   ...
11 ارديبهشت 1390

اولین سفر زیارتی

دختر خوشملمونو  برای اولین بار با قطار بردیم مشهد مقدس تو قطار همش جیک جیک می کردی و همه دوستت داشتن.... وقتی می رفتیم زیارت هم خیلی دخمل خوبی بودی و شیطونی نمی کردی       ...
10 ارديبهشت 1390

روروئک

  دخترک من تو این روروئکش چه احساس قدرتی میکنه  دیگه می تونستی همه جای خونه بری و به هر چیزی هم که دستت می رسید دست می زدی. هر جا هم که گیر می کردی نق می زدی تا بیام کمکت کنم. گاهی هم فک می کردی اسیر شدی و دلت می خواست بیای بیرون و شیطنت کنی   ...
10 ارديبهشت 1390

نشستن تو

الهی من قربونت برم با اون خوشگل نشستنت....  تو هفت ماهگی با یه کم کمک چند ثانیه می نشستی و اگه حواسم نبود از بغل و یا پشت سر میوفتادی     ...
10 ارديبهشت 1390

وقتی میرفتیم خرید

  ببین چه ناز نشستی...چه ناز نگاه م یکنی دستای کوچولوشووووووووو چه محکم چرخ دستی رو چسبیدهههه   هنوزم دوست داری که بشینی تو چرخ دستی و همه جا رو نگاه کنی.. البته گاهی هم به اون پایین اشاره می کنی و دوست داری راه بری و سرک بکشی قربونت برم   ...
10 ارديبهشت 1390

واکسن 6 ماهگی

24ام فروردین بود و من و بابایی داشتیم می بردیمت که واکسن 6 ماهگیت رو بزنی...   بمیرم الهی چقد بعدش گریه کردی و تا فرداش اذیت شدی  همون روز من با گریه کردن تو اشک میریختم ولی بابایی می گفت دخترم واکسن زده که بعدا اوخ نشه و همیشه سالم بمونه   ...
10 ارديبهشت 1390

بازی کردنت

صبح ها با کری یر می ذاشتمت تو کالسکه و با خودم تو خونه می چرخوندمت عروسک می دادم دستت تا حوصله ات از کارای خونه سر نره!  خوشگل خوشگل منو نگاه می کردی و منم باهات حرف می زدم و کارامو انجام می دادم        ...
10 ارديبهشت 1390