ویلای شمال، مرداد 89
فدای دخترکم بشم که اصلا از آب بازی سیر نمی شدی اولین کلمه ای هم که یاد گرفتی "آب" بود... فقط دوست داشتی بری تو حیاط و با روروئک همه جا بچرخی و بیشتر از همه هم میرفتی سراغ آب بازی...ای شیطون آقا جون هم دوست داشت تو رو بشونه روبروی خودشو برات شعر بخونه تو هم که بدت نمی اومد! یادش بخیر عصرا میرفتیم کنار دریا و تو هم باید حتما پاهاتو می زدی تو آب و فقط هم می گفتی آب! ...